فاطمه محیا فاطمه محیا ، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 10 سال و 15 روز سن داره

قدر تو را می دانم متولد قدر

خاطره تولد داداشی البته با تاخیر

سلام نازگلم: خیلی وقتی میشود که برایت ننوشتم راستش انگاری چیزی را گم کرده ام .نوشتن  وبلاگت برایم عادت شده است .مخصوصا  که از دختر عزیزم باشه البته الان با قبل فرق کرده .ان موقع وبلاگت مربوط به خاطرات ومطالبی بود که فقط به خودت مربوط میشد اما الان انها را با داداشی شریک هستی .بعضی چیزها را نمیشود از هم جدا کرد وحتما باید درکنار هم باشد. راستش الان که می خواهم بنویسم نمیدانم از کجا شروع کنم از بس مطالب زیاد ومتنوع هست که انتخابش سخت است یادت باشد تقریبا از زمان تولدداداشی چیزی نتوانستم بنویسم .میدانی شرایطش را نداشتم چند ماه اول که بسیار سخت وپرکاربود حتی کارهای روزانه ام را هم به درستی فرصت انجامش را نداشتم چه برسد به اینکه...
29 آذر 1393

باز هم موفق نشدم

یک سلام جانانه به همه دوستان گل نی نی وبلاگی همچنان منتظر فرصتی هستم تا بیایم ومطلب جدید بنویسم اما گویا نمیشود.امدم بنوسیم به خیال این که وقتم ازاد است وگفتم تا گل پسری خواب است ومن هم کار چندانی ندارم که دیدم بله جنابعالی از خواب ناز بیدار شدند ودوباره اویزان ما گشتند. باور کنید این چند خط را هم در میان غرغروناارامی ایشان می نویسم تا بگویم که هنوز زنده ام .چاره ای نیست  که کاررا نیمه رها کنم تا سلام مجدد بعدی.پس فعلا. راستی از همه دوستان گلم که  روزانه به وبلاگم می ایند بسیار ممنونم وشرمنده که دیر به دیر می ایم.
15 مهر 1393

قلب بزرگ ودستهای کوچک

زندگی من ،دخترم: چندروز پیش، از خاطرات تولد داداشی نوشتم وخیلی هم شد اما وسط کار ،داداشی گریه کرد ومن هم مشغول انجام کارهای او شدم ویادم رفت که نوشته ها را ذخیره کنم .خلاصه همه اش پرید به همین راحتی.حالا معلوم نیست که دوباره کی فرصت مجدد دست دهد اما امروز امدم چیز دیگری بنویسم که فقط خاطره تنها نیست بلکه از نهادم بر میاید ودردلم مانده است. عزیزکم نمیدانم نسبت به مامان چه قدر شناخت پیدا کرده ای میدانی که من بیشتر از انچه که حرف بزنم حالات روحی ام در درونم موج میزند وخیلی از انها را به زبان نمی اورم .به قول بابایی ما همه چیز درونمان است .البته منظورش خانواده اش است اما گاهی فکر می کنم که من هم چه قدر شبیه او هستم .کم هیاهو اما دردرون پر ...
11 مرداد 1393

دومین فرشته خانه ما

ناز گلم: بالاخره بعد مدتها توانستم به وبت بیایم ومی خواهم روزی سر فرصت همه خاطرات تولد داداشی را برایت بنویسم هر چند که می دانم تو هم انقدر بزرگ شده ای که این خاطرات را در ذهن پاکت ثبت کنی ونیازی نباشد تا من انها را در اینده برایت بگویم .ولی به هر حال تلاشم را می کنم . می دانی که خانه ما مدتی است که پذیرای دومین فرشته اسمانی بعد از هفت سال شد.اولین ان زمان تولد خودت بود.من وبابایی هم به یمن قدمهای دو گل عزیزمان از این برکت بهره مند میشویم. داداشی در روز 26 فروردین 93 به دنیا امد در طی این مدت وقبل ان خاطرات زیادی رخ داد که به علت شرایط جسمی ونداشتن وقت خالی تا الان نتوانستم ان ها را بنویسم اما امیدوارم در اینده ای نزدیک با برگشتن او...
21 ارديبهشت 1393

برای بعدهایت که بخوانی(7)

مو طلای خانه ما: مدتی بود که نتوانستم برایت مطلب بنویسم اخه مامان این روزها نه حال وحوصله زیادی دارد ونه وقتش را.ایام قبل سال نو وبعد ان هم طی شد ما هم امسال به خاطر شرایطم خیلی نتوانستیم از خانه خارج شویم وبرای همین شرمنده شما دختر گلم شدیم که بیشتر اوقات باید در خانه می ماندی وگاهی هم تلویزیون نگاه می کردی من هم که بیشتر خسته وخواب الود بودم. مهمانها هم امدند ورفتند وماهم چند جای محدودی رفتیم .پیک نوروزی امسالت هم یک روزنامه دیواری وکتاب خوانی وحفظ کردن یک شعر در مورد "ایمان به چی"بود .که گاهی ان را با هم تمرین می کردیم .بابایی هم در نوشتن وگفتن کلمات مربوط به حروف کمکت کرد ومن هم در اماده کردن روزنامه دیواری. به نظر من برای تجر...
17 فروردين 1393

برای بعدهایت که بخوانی(6)

ناز گل باغ زندگیمون : از وقتی موضوع را فهمیدی برخلاف انتظارم خیلی با نی نی جدید ارتباط خوبی برقرار کرده ای من هم سعی می کنم تا با بیان مسایل عاطفی واحساسی وحتی پزشکی ،درباره این موضوع ،این حس را در درون ات تقویت کنم. شما هم که این مدت کلی سوالات پزشکی درباره جنین از من می کنی ومن هم تا حدی که قادر به درکش باشی پاسخ دختر کنجکاوم را می دهم .از مدرسه که می ایی دست روی شکم مامان می گذاری وکمی ان را ماساژ می دهی تا  به قول خودت خستگی نی نی از بین برود بعد منتظر عکس العملش میشوی وبا دست دیگرت حرکاتش را حس می کنی.نی نی هم برایت کم نمی گذارد وتا می تواند دلبری می کند تا دل کوچک وپاک خواهرش را ببرد وازالان توانسته خودش را در دلت جا کند.چه...
23 بهمن 1392

اماده سازی خانه

دختر عزیزم: برخلاف سالهای قبل که خانه تکانی را دیرتر شروع می کردم امسال به علت شرایط خاصم زودتر اقدام به این کار کردم البته خودم که نه بلکه کارگرها قرار است این کاررا انجام دهند چون امسال خودم نمی توانم دست به کارشوم  ومن فقط کارها را لیست می کنم تا انها انجام دهند.اوضاع خانه مدتی است به هم ریخته شده فرشها را شسته ایم واماده برای پهن کردن تا انشاءالله فردا چیدن انها اغاز شود .چون به خاطر امدن نی نی دوست دارم زندگی کاملا تمیز واماده باشد.دیروز هم من وبابایی با دوستش به بازار مبل یافت اباد رفتیم تا برای شما ونی نی یک تخت دوطبقه بگیریم . دیروز صبح هم مامان فاطی امد پیش شما تا ما بتوانیم برای خرید برویم .خیلی گشتیم تا بالاخره با نظر دوست ...
4 بهمن 1392