فاطمه محیا فاطمه محیا ، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 10 سال و 19 روز سن داره

قدر تو را می دانم متولد قدر

اولین اردوی مدرسه

دختر گلم: امروز مامان امده بود جلسه مادران مدرسه ات ،که دومین جلسه بود.در ماه یک جلسه یا بسته به مورد ،بیشتر گذاشته میشود.موضوع جلسه این هفته مربوط به اردوی کوهنوردی پنجشنبه این هفته یعنی ٢٧ مهر ماه است که باید مادران هم حضورداشته باشند.منظور از این اردو فقط گردش صرف نیست بلکه با مفاهیمی اشنا میشوی که بیشتر در ایند ه برایت کاربرد دارند.صحبتهای معاون اموزشی مدرسه ات بسیار مفید وکاربردی بود که هدف اصلی ان را بیان می کردوانرا با مصداقهای زندگی مقایسه می نمود.در این اردو قرار شده که تا اخر یک مسیر را که مشخص شده برویم هر چند باسختی زیاد واین مفهوم عمیقی دارد.مامانها قرار شده با بچه ها همپا شده ودر دنیای انها وارد شوند.مب...
22 مهر 1391

پوشه یا موشه؟؟؟؟

دختر عزیزم: این روزها تو وبیشتر از ان من در حال تجربه کردن روزهای خوبی هستیم .بله روز های مستقل شدنت ،روزهای بیش از پیش خانم شدنت،روزهای یاد گیری های مطالب وکارهای خوب و....که همه این ها برای مامان خیلی قشنگ است.برایت زندگی معنی دیگری گرفته از ان صبح زود که از خواب ناز بیدار میشوی تا اخر شب همه طبق یک نظم منطقی جلو می روند والان بهتر مفهوم نظم  وداشتن برنامه در زندگی را می فهمی . روز اول بعد از جشن شکوفه ها که به مدرسه رفتی ٤مهر ماه ٩١بود البته وقتی صبح به سرویس رساندمت در راه برگشت حال عجیبی داشتم .یک باره تنها شدم دیگر دختری که ٢٤ ساعت در کنارم بود مامان را تنها گذاشته بود.نمی دانم تو چه حسی داشتی اما روز اول سخت گذشت وهمه اش به...
11 مهر 1391

چیزی فراتر از یک جشن

شکوفه خانه ما ،دخترعزیزم: این مطالب را در حالی مینویسم که تو در خواب نازی هستی که به علت مشغله شما در این روز خاص بود وان هم از روزهای تکرار نشدنی زندگیت که فراتر از یک جشن است اما اسمش "جشن شکوفه ها"است که برای امادگی شما برای ورود به محیط مقدس دانش اموزی است البته در پایه پیش دبستانی . امروز من هم با تو به دوران بچگی سفر کردم وچه خوش بود البته در زمان ما چیزی به این نام نبود اما هنوز هم ان را به خاطر دارم ودر ذهنم نوشته ام هر چند جزییاتش را نمی دانم اما یادم هست از همان اول عاشق مدرسه بودم وهیچوقت به علت دوری از خانه ومخصوصا مادرم ان زمان گریه نکردم بر خلاف برخی بچه ها . امروز ساعت ٧ونیم صبح بیدارت کردم وتا اماده شدی حدود ٨ بود که رو...
29 شهريور 1391

متولدقدر

دردونه مامان: هر ساله شبهای قدر ملایک از اسمان رحمت را بر زمینیان عرضه می کنند . ویکی از انها هم تو را در چنین شبی یعنی شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان بر من وبابایی هدیه داد. می دانم ممکن است در برخی موارد ان طور که شایسته وجود عزیزت است قدر دانت نبودیم اما بدان دوست دارم تماما این قدر دانی را انجام دهم امیدوارم کوتاهی ام را ببخشی عزیز دلم. ان شب که به دنیا امدی باران شدیدی می امد واین برکت چندین برابر گشت. دیگر من از ان بارانها به ان شدت ندیدم.وفقط خاطره اش ماندگارشد.وهر وقت که از ان خاطره ها به در خواست خودت تعریف می کنم لبخند بر صورت ماه ومعصومانه ات نقش می بندد. من ماه قمری را برای تبریک تولدت بیشتر دوست دارم چون همراه با فرو فرستادن...
21 مرداد 1391

روز ثبت نام در مدرسه

خانم خانمای مامان: مدتی است با افتادن دو تا دندان جلویی در بالا خیلی بامزه شدی  حرف زدنت  عوض شده مخصوصا وقتی می خواهی حروف یاد گرفته کلاست را با ان لحن عربی هم ادا کنی کلی خنده ام می گیره یادم است یک  بارهمین خنده باعث دلگیری گلم شد .خیلی سعی می کنی طوری حرف بزنی که بگویی حرف زدنت هیچ فرقی نکرده اما خوب نمیشه دیگه. یاد ان زمان خودم می افتم که چه جوری خودم با دستام دندان هایم را فشار می دادم تا لق شود اخه از این کار خوشم می امد دوست داشتم همه شان سریعتر بیفتند تا زودتر احساس بزرگی بکنم خوب عالم بچگی است دیگر.از بحث دندان که بگذریم می خواهم از امروز برایت بگویم که بالاخره  تلاشمان  نتیجه داد وتوانستم در یک مدرسه خوب...
20 خرداد 1391

به دنبال بهترین ،موفقیت یا؟

دختر عزیزم: این روزها من وتو در حال تجربه کردن مسایلی هستیم که اولش است اما نمی دانم اخرش کجاست وان ثبت نام شما گل دختر خوبم در مدرسه ای است که بتواند در اینده ات موثر واقع شود.شاید بعضی ها این را قبول نداشته باشند وبگویند برای این سن زود است که دنبال جای خوب باشی همان نزدیک منزل جایی بنویس وبی خیال محیط اموزشی وفضای ان باش.خودت را بیهوده به زحمت نینداز.اما من با این نظر موافق نیستم چون مامان فاطی هم در همین سنین  وبعد از ان همیشه روی مدرسه ام وسواس داشت وهمیشه به دنبال بهترین مدارس از هر نظر بود.البته برای پدرت هم مهم است ونظرش این است که دوران ابتدایی ان هم برای دختر خیلی مهم است ودر اینده اش ودیدش به زندگی تاثیر فراوانی دارد.خوشبخت...
7 خرداد 1391

ماجرای سفر به قم

شیرین  مامان: امروز با خاله ونرگس وزینب رفتیم قم اولین بارت بود که با خاله ودختر خاله هایت به مسافرت  نسبتا طولانی میرفتی .شب قبلش برای این که قرار بود صبح زود حرکت کنیم رفتی ساعت ١٠ خوابیدی تا صبح سر حال باشی .حتی صبح قبل از مامان بیدار شدی وبا ان سماجت خاصت من را از خواب بیدار کردی اخه تا بیدار نکنی ول کن نیستی من هم شب قبلش چون خیلی کار داشتم دیر خوابیدم وصبح اگر پافشاری تو نبود شاید خواب می ماندم. از شب قبلش وسایل مورد نیازت را در کیفت چیدی وان را گذاشتی پیش بقیه وسایل تا یادت نرود.(اخ که این مدیریتت تو این کارها منو کشته).عاشق هماهنگ کردن و تنظیم وقت وبرنامه ها هستی گاهی به بابایی میگویم می ترسم در اینده مدیر یک جایی ...
8 ارديبهشت 1391

تجربه مامان +فاطمه =روز شیرین

خانم مامان: امروز روز پر کاری داشتی والان که دارم این را می نویسم در خواب عمیقی فرو رفته ای می خواهم از اول برایت بگویم: صبح زود بیدارت کردم تا برای ثبت نام در پیش دبستانی (مدرسه ای که دوست دارم انجا بروی)اولین تجربه ات  رادر این زمینه کسب کنی دوست داشتم با اتوبوس برویم تا به مسیر اشنا شویم اخه انجا از خانه مان دور است اما ارزشش را داشت ٨صبح که راه افتادیم حدود ساعت ٩ رسیدیم البته اتوبوس از مسیر هایی رفت که اگر قرار باشد با سرویس بروی راه نزدیکتر است میشه گفت دور شمسی قمری زد.وقتی به در مدرسه رسیدیم با راهنمایی اقای نگهبان که سر بن بست مدرسه اتاقش بود به محل ثبت نام رفتیم در ان اتاق یک مادر دیگر هم مشغول پر کردن ف...
30 فروردين 1391

سال جدید وپله جدید

دختر عزیزم: به یاری خداوند دوره بعدی اموزش قران ات که دوره اموزش حروف وروخوانی وروانخوانی است در سال جدید اغاز شد.خیلی خوشحالم ودوست دارم این دوره را هم مانند قبلی با موفقیت وعلاقه پشت سر بگذاری. چون معلمت عوض شده بود وبه خانم احمدی عادت کرده بودی  نگران عکس العملت در اولین جلسه بودم مثل بقیه مامانها اما خدا را شکر که توانستی با خانم فلاحی هم مثل خانم احمدی رابطه دوستانه ای داشته باشی واورا هم به عنوان معلمت قبول کنی.البته این را در درجه اول از الطاف خدا وبعد هم از مهارت ایشان می دانم. برایت یک دفتر سیمی بزرگ خریدم تا اموخته هایت را در ان بچسبانم ووقتی ان را به کمک خودت جلد کردم احساس خیلی خوبی داشتم ویاد دوران تحصیل خ...
26 فروردين 1391

خاطره سفر نوروزی 91شیرین+تلخ

دختر گل مامان :   امسال هم مانند نوروز سال قبل به عتبات مشرف شدیم این سومین بار است که به این سفر معنوی می روی همسفر هایمان هم عمه زهرا وبابا حسین بودند روز ٨ فروردین ٩١ بعد از ظهر از ترمینال به سمت مرز مهران حرکت کردیم ساعت ٤ نیمه شب رسیدیم پس از مختصری استراحت صبح زود به سمت مرز عراق حرکت کردیم دومین اتوبوسی بودیم که از مرز رد شدیم وبر خلاف دفعه های قبل تا سوار شدن به ماشین عراقی خیلی طول نکشید ساعت ٢بعد از ظهر به نجف اشرف رسیدیم وپس از تحویل اتاق هتل برای زیارت ونماز مغرب وعشا عازم حرم مطهر شدیم داخل حیاط حرم نماز جماعت را خواندیم وچه صفایی داشت که وصف نا پذیر است همه چیز به خوبی می گذشت اما: دخترم تنها خاطره تلخ این سفر مربو...
20 فروردين 1391