فاطمه محیا فاطمه محیا ، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 10 سال و 20 روز سن داره

قدر تو را می دانم متولد قدر

فلاش بک (2)

ادامه پست قبلی: پس از اینکه به وجودم پا گذاشتی خیلی احساس سبکی می کردم ان سال تازه اثاث کشی کرده بودیم .چون هنوز بعضی جاهای خانه اماده نبود یک دوماهی بود که نتوانسته بودیم اسبابها را جا دهیم .نه کمدداشتیم ونه اشپزخانه اماده بود همین طور که انها روی زمین بودند کم کم اماده سازی می کردیم ان سال مامان فاطی هم به کمکمان امده بود چون بابایی که روزها سرکاربود وشبها ساعت محدودی کمک می کرد .وقتی فهمیدم بادارم دیگه کارزیادی نمی توانستم بکنم.کارها به کندی پیش میرفت اما وقتی به وجودت فکر می کردم ارامش می یافتم. حدودا نوروز ٨٥ بود که امادگی نسبی پیدا کردیم ان سال عید خوبی بود چون اولین سال بود که در خانه خودمان بودیم ویک مزه دیگری داشت وتو هم که...
6 بهمن 1391

فلاش بک (1)

نازدانه ام: گاهی لازم است در زندگی به عقب برگردیم تا با یاداوری وقایع ،هم تجدید خاطره ای شود وهم مسائل را از دید دیگری که ان روزها نگاه نکردیم،ببینیم تا حال هر چه نوشتم زمان فعلی بود اما دوست دارم به عقب برگردم تا ناگفته ها را برایت بنویسم نمی دانم در اینده چه پیش می اید شاید نتوانستم انها را برایت بگویم. من وبابایی در سال ٧٧ عقد کردیم ان موقع من دانشجو بودم در شهرستان.یک سال مانده بود تا درسم تمام شود یادم است در ایام امتحانات اخر ترم وقتی مامان فاطی به خوابگاهم زنگ زداز امدن خواستگار صحبت کرد من هم که در اوج امتحانات بودم گفتم الان امادگی اش را ندارم اما گفت مادرش خیلی عجله دارد گفته اگر میشود با هواپیما بیاید تا مراسم خواستگاری ا...
20 دی 1391

تو معلم ومن شاگرد

نفس مامان وبابایی: این روزها برای من معلم شدی ومن میشم شاگرد ت.هرچی در مدرسه یاد می گیری البته اگر بخواهی می ایی وبه مامان هم یاد میدهی.خیلی خوشحالم وقتی میبینم هدف از تمام این اموزشها ،مستقل کردن شما در این سنین و قبول کردن مسئولیتی در حد توان تان است.امدی گفتی امروز من مسئول سفره غذای بچه ها بودم.یک روز هم مسئول اب خوردن انها هستم. اینها یعنی فهماندن این موضوع که دیگر از دنیای کودکی ،وارد دنیای دیگری میشوید ویک تمرینی برای اینده است. امروز برای مامان جدول سودوکو کشیدی وبا ٤ رنگ به من یاد دادی چه طوری خانه های جدول را پر کنم.فکر می کنم شاگرد خوبی بودم.اما امان از روزی که یک مطلبی را درست متوجه نشوم.دیگر خونم گردن خودم است. در مدرسه گف...
2 دی 1391

جواب کد 72 تن

گل گلک مامان : از این به بعد تصمیم گرفتم که صحبتهای کارشناسانه ای را که در جلسه مادران مدرسه ات ،مطرح میشود را در وبلاگت بنویسم تا هم به درد اینده ات بخورد وهم دیگران استفاده کنند.من خودم برای این منظور یک دفترچه یادداشت پربرگ خریده ام تا همه را یکجا داشته باشم وهر بار مجبور نباشم روی کاغذی جلسات را یادداشت کنم که هم امکان گم شدنشان است وهم کمتر قابل استفاده.گویی یک نسخه ای است که در مواقع نیاز به ان مراجعه می کنم تا درمان را از لابه لای برگهایش پیدا کنم. میبینم وقتی مادرانی هستند که با شرایط دشوار واوردن بچه کوچک وحتی بارداری مشتاقانه به این جلسات می ایند ویا داشت می کنند به خودم می گویم پس من باید چند برابر استفاده کنم چون شرایط دش...
25 آذر 1391

نوشته هایی برگرفته از صحبتهای یک کارشناس تربیتی

ازنظر اسلام دوره تربیتی به ٣ دوره ٧ساله تقسیم میشود .در ٧سال اول همانطور که اکثریت می دانند به دوره پادشاهی بچه معروف است اما گاهی در تفسیر این کلمه اشتباه صورت می گیرد. پادشاهی یعنی بچه در حیطه خودش پادشاه است نه برای پدر ومادر وکل خانواده. نباید بدون قید وشرط در اختیار اوامر کودک باشیم .خیلی از خانواده ها فکر می کنند کودک در این دوران پادشاه مطلق است حتی برای پدر ومادرش هم می تواند برنامه بریزد وانها را تابع خودش کند واین کاملا اشتباه است وحد ومرز این پادشاهی مهم است. در ٧سال دوم که مرحله گذر از خردسالی وورود به دبستان است قضیه فرق می کند.بچه ها از سن پادشاهی (سن گذر)وارد سن اطاعت پذیری میشوند.اگر مسیر پادشاهی مسیر استانداردی باشد در سن ...
14 آذر 1391

محرم وتوصیه های مامان

دختر پاکم: دیگر به سنی رسیده ای که عزاداری این روزها را می فهمی اخه پارسال که با هم می رفتیم روضه امام حسین علیه السلام ،وقتی مامان گریه می کرد تو می پرسیدی چی شده مامان ؟از دست من ناراحتی؟اما امسال دیگه خانم شدنت را به من ثابت کردی .یادمه وقتی شبکه پویا داستانهای محرم را نقل می کرد با دقت نگاه می کردی وحتی اشک هم  میریختی برای این همه ظلم وستم که شقی ترین افراد بر امامشان ویارانشان روا داشتند.ببین چقدر ظالمانه رفتار کردند که تو هم مات ومبهوت کارهایشان شدی .یکی از سوالاتت این بود که حالا چرا به بچه کوچک اب ندادند؟مگه ان بچه چکار کرده بود؟چرا من هر وقت اب می خواهم حتی برای لحظه ای معطل نمیشوم ولی او که از من هم کوچکتر بوده چرا باید تشن...
5 آذر 1391

تصمیم سخت+نمونه سوالات احتمالی شما از من در اینده در ارتباط با ان

دختر گلم نفس مامان : این یک ماه درگیری شدید ذهنی برای کار کردنم دارم در دوراهی بدی گیر کرده ام از یک طرف بابایی وتو واز طرف دیگر اینده شغلی ام. می دانی من تا حالا صبر کرده بودم تا شما بزرگ شوی وبروی مدرسه بعد سر کار بروم اما من فقط به صبحها فکر می کردم حتی ازمون استخدامی هم که دادم فقط درمانگاه را انتخاب کردم تا صبحها کار کنم اما یک دفعه وسط کار گفتند انهایی که در بهداشت قبول شده اند را ما ،در درمان یعنی بیمارستان استخدام می کنیم.که ان هم شیفتی است وعصر وشب هم دارد اما من دوست ندارم به خاطر کار م ،تو وبابایی به سختی بیفتید.مامان فاطی وبابا امیر شدیدا مخالفند خاله هم که گفته تابستان که کارم سبکتر شود کمکم می دهد .بابایی هم که می گوید زحمت خو...
24 آبان 1391

کد 72 تن چه بود؟

عزیز دل مامان: به برکت دانش اموز شدن شما ،ما هم پس از سالیان دراز نیمکت نشین شدیم(منظورم نوع فوتبالی اش نیست)در جلسه مادران مدرسه شما ،گاهی جلسات پایه ای هم هست که هر مادری باید در کلاس فرزندش حضور داشته باشد تا از نزدیک شاهد نحوه اموزشها باشد امروز هم از ان روزها بود ووقتی به کلاست امدم وهمراه بقیه همکلاسی هایت پشت نیمکت نشستم دوباره حس تازه شدن به من دست داد شدم مثل یک گل که پس از ابیاری دوباره با طراوت میشود. در کلاس امروز با یاد گیری عربی وزبانت همراه بودم .چقدر زیبا بود وقتی دیدم در هر کلاسی تماما به همان زبان صحبت میشود ونباید فارسی صحبت می کردید. این به مکالمه ات در اینده خیلی کمک می کند.چیزی که در همه جا رعایت نمیشود.دردرس زبان ب...
20 آبان 1391

در جشنواره بازی چه گذشت؟

دختر گلم: امروز مدرسه تان با حضور مامانهای پیش دبستانی و اول جشنواره بازی برگزار کرده بود .قبل از برگزاری به مامانها دستورات لازم و اهداف جلسه گفته شد. این که ما هم باید مثل شما ها کوچک شویم و وارد دنیای زیبای کودکی شویم. هر گروه شامل دو تا مامان با دخترشان بود.من وتو هم با حنانه هم گروه بودیم.محل ان در نمازخانه بود. وارد که شدیم روی هر میزی یک بازی مخصوص بود که از این قرارند: اولین ان نخ کردن سوزن با اندازه های مختلف بود وتو توانستی در زمان کوتاهی این کار را انجام دهی.حتی دو تا نخ را از یک سوزن رد کردی .امتیازها با دادن دکمه های رنگی بود هر چه در زمان کمتری انجام میشد دکمه بیشتری می گرفتیم. بعد به سراغ بازی زبان وبعد عربی رفتیم. &...
10 آبان 1391

یک روز ودو مناسبت

دختر عزیزم: امروز روز تولدت است اما یک مطلبی را می خواهم برایت بنویسم تاوقتی بزرگ شدی بخوانی تا منظورم را بهتر متوجه شوی. تولد امسالت مصادف با شب شهادت امام جواد علیه السلام شده وبرای ما اولویت  این است .ما هر چه داریم از برکت ائمه اطهارمان است. باید در زندگی جوری زندگی کنیم که با شادی انها شاد،وبا عزاداریشان ما هم به تبع انها عزادار باشیم .مامان را ببخش که امروز برایت تولد نگرفتم واز شادی خبری نبود.قرار شده اخر این هفته با چندروز تاخیر یک جشن کوچولو وخودمانی برای تو گل پاکم بگیرم.پس با هم می گوییم ومی نویسیم: شهادت امام جواد علیه السلام بر تمام شیعیان جهان تسلیت وتعزیت باد ...
24 مهر 1391