خاطره سفر نوروزی 91شیرین+تلخ
دختر گل مامان :
امسال هم مانند نوروز سال قبل به عتبات مشرف شدیم این سومین بار است که به این سفر معنوی می روی همسفر هایمان هم عمه زهرا وبابا حسین بودند روز ٨ فروردین ٩١ بعد از ظهر از ترمینال به سمت مرز مهران حرکت کردیم ساعت ٤ نیمه شب رسیدیم پس از مختصری استراحت صبح زود به سمت مرز عراق حرکت کردیم دومین اتوبوسی بودیم که از مرز رد شدیم وبر خلاف دفعه های قبل تا سوار شدن به ماشین عراقی خیلی طول نکشید ساعت ٢بعد از ظهر به نجف اشرف رسیدیم وپس از تحویل اتاق هتل برای زیارت ونماز مغرب وعشا عازم حرم مطهر شدیم داخل حیاط حرم نماز جماعت را خواندیم وچه صفایی داشت که وصف نا پذیر است همه چیز به خوبی می گذشت اما:
دخترم تنها خاطره تلخ این سفر مربوط به زیارت وداع در نجف بود ان شب ساعت ١١ سوار ماشین شدیم تا برویم حرم البته بابا حسین وعمه به دلیل خستگی نیامدند وما سه نفر با تعدادی از همسفر ها رفتیم در مسیر باز گشت به علت این که چمدانمان در مهران خراب شد تصمیم گرفتیم یک چمدان بخریم در اوایل مسیر جلوی یک مغازه ایستادیم تا با بابایی تبادل نظر کنیم و یکی بخریم همین که داخل مغازه شدیم صدای انفجار نسبتا شدیدی امدفکر می کنم از همین بمب ها بود همگی ترسیده بودیم وگفته بودند در این مواقع سریع از محل دور شوید درهمان مغازه مامان وبابای مطهره هم بودند (دوست همسفری ات)اما خود مطهره تو خیابان کنار جدول بازی می کرد که با صدای انفجار با حالت گریه شدید امد پیش مامانش وگفت سوختم سوختم پشت لباسش چند قطره خون بود وترکش خورده بود با دیدن این صحنه گریه می کردی و می گفتی دوستم دوستم با امبولانس بردنش بیمارستان ومن وتو بابایی هم سریعا از ان خیابان امدیم تا به مینی بوس برسیم در مسیر یکی از ایرانی ها را دیدیم که صورتش پر از خون بود بعدها فهمیدیم که طحالش پاره شده از اهالی کرمان بود وبیمارستان نجف برایش نتوانستند کاری کنند وگفته بودند باید به ایران برود .حتی ترکش های مطهره را هم نتوانستند خارج کنند و فقط هر روز برای پانسمان به درمانگاه می رفت .
به مینی بوس که رسیدیم یک نیم ساعتی معطل شدیم تا بقیه هم بیایند اخه در حرم را بسته بودند وعده ای داخل حرم وگروهی از همسفری هایمان داخل ان خیابان گیر افتاده بودندولی ما خوشبختانه با دویدن از انجا خارج شدیم داخل ماشین به من چندین ساعت گذشت وتو مدام گریه می کردی می گفتی دوستم چی شد.ومن وبابایی هم سعی می کردیم ان حادثه را شبیه چهار شنبه سوری خودمان جلوه دهیم وهی می گفتیم دارند ترقه بازی می کنند تا کمی ارام شوی.والان مطهره را هم می اورند .
هتل که امدیم چندین ساعت حالمان بد بود من که تا صبح نتوانستم بخوابم ولی تو خوشبختانه خوابت برد اما من نه .به خدا می گفتم اگر قرار است اتفاقی بیفتد بمیرم بهتر است دوست ندارم مجروح شوم تاعمری در معرض امتحانت باشم چون ایمانش را ندارم واز طرفی دوست ندارم باعث زحمت اطرافیانم شوم ووبال گردنشان باشم .قسمت ما هم همین بود توفیق شهادت نداشتیم.
راستی یک یادگاری از نجف خریدی یک عروسک سبز پوش اول قرار بود اسمش سبزک باشد اما به پیشنهاد بابایی ونام مقدس"نجف اشرف"اسمش را گذاشتیم "اشرف".
فردای ان روز به سمت کربلا حرکت کردیم اما به علت حادثه شب قبل چند ساعتی دیر راه افتادیم قبل از کربلا به حرم دو طفلان مسلم رفتیم البته برخی می ترسیدند بیایند چون دو روز قبلش انجا بمب منفجر شده بود با هر ترسی بود رفتیم ونماز ظهر وعصر را انجا خواندیم بعد از ظهر به کربلای مقدسه رسیدیم .
وقتی امدیم کربلا به مامان گفتی اشرف تنهاست وبرایش یک دوست بخر اما این بار عمه برایت خرید که اسمش را گذاشتی "بنفشه"حالا اشرف وبنفشه دو دوست هستند مثل تو که با مطهره وحنانه سه دوست کربلایی شدید.
بقیه سفرمان با خاطرات خوشی همراه بود از صفای داخل حرم ابا عبدالله که هر چه بگویم کم است گویی در این حرم از تمام تعلقات دنیا رها می شوی وملکوتی میشوی چه ارامشی دارد این حرم تو هم این ارامش را تجربه کردی از چهره ات که تا داخل حرم میشدی می فهمیدم انشاءالله همه دوستداران اهل بیت این ارامش را تجربه کنند.پس از کربلا به کاظمین رفتیم ویک شب را خوابیدیم وفردایش به سمت سامرا راه افتادیم همان شب به بغداد رسیدیم وداخل هتل بغداد خوابیدیم وصبح زود به سمت مرز مهران حرکت کردیم.و٥ونیم صبح روز ١٨ فروردین رسیدیم.
دخترم از از این که اولین خاطره ات درسال جدید با ذکر تلخی بودعذر می خواهم اما خیلی خوشحالم که اولین نوشته مامان برایت در امسال با نام زیبای نجف وکربلا مزین شد .به امید سفرهای بعدی به عتبات واین بار همه با بیان شیرینی ها.