ماجرای سفر به قم
شیرین مامان:
امروز با خاله ونرگس وزینب رفتیم قم اولین بارت بود که با خاله ودختر خاله هایت به مسافرت نسبتا طولانی میرفتی .شب قبلش برای این که قرار بود صبح زود حرکت کنیم رفتی ساعت ١٠ خوابیدی تا صبح سر حال باشی .حتی صبح قبل از مامان بیدار شدی وبا ان سماجت خاصت من را از خواب بیدار کردی اخه تا بیدار نکنی ول کن نیستی من هم شب قبلش چون خیلی کار داشتم دیر خوابیدم وصبح اگر پافشاری تو نبود شاید خواب می ماندم.
از شب قبلش وسایل مورد نیازت را در کیفت چیدی وان را گذاشتی پیش بقیه وسایل تا یادت نرود.(اخ که این مدیریتت تو این کارها منو کشته).عاشق هماهنگ کردن و تنظیم وقت وبرنامه ها هستی گاهی به بابایی میگویم می ترسم در اینده مدیر یک جایی بشی اخه اخلاقت خیلی به مدیران منظم شبیه است حتی برای من وبابایی هم گاهی برنامه ریزی می کنی بگذریم.
از برنامه صبح یک ساعت عقب بودیم قرار بود ٦ صبح برویم دنبال خاله اینا اما ساعت ٧ رسیدیم .بعد از ایستگاه عوارضی جای مناسبی بساط صبحانه را راه انداختیم وتو هم با اشتها مشغول خوردن شدی بعدش با زینب ونرگس رفتید ان دورها کنار یک نهر اب و فیلم گرفتید.
از داخل ماشین چی بگویم که با نرگس وزینب دایما در حال شوخی وبازی بودید.ساعت ١٠ رسیدیم قم واول رفتیم حرم وتا ساعت ١٢ زیارت کردیم انجا خیلی شلوغ بود شاید به علت شهادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها بود .به زحمت جای مناسبی پیدا کردیم و بعد از ان مشغول عبادت شدیم.
بعد از انجا به سمت مسجد جمکران حرکت کردیم ونماز ظهر وعصر را انجا خواندیم اما خیلی در مسیر افتاب داغی بود .داخل مسجد از بس خسته بودی یک چرتی زدی ساعت ٢ونیم از انجا خارج شدیم .تا برای ناهار اماده شویم در بین مسیر یک جای با صفا پیدا کردیم وناهاری که هم من وهم خاله درست کرده بودیم را نوش جان کردیم .بعد از پذیرایی به سمت تهران حرکت کردیم وتا خانه مان رسیدیم ٨ شب بود.
این هفته هم مامان فاطی وبابا امیر رفتند زیارت عتبات وجای انها را هم خالی کردیم انشاءالله تا وقتی برگشتند خودت براشون از سفر ت بگویی.