فاطمه محیا فاطمه محیا ، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 10 سال و 15 روز سن داره

قدر تو را می دانم متولد قدر

پوشه یا موشه؟؟؟؟

1391/7/11 21:26
نویسنده : ماناز
460 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزم:

این روزها تو وبیشتر از ان من در حال تجربه کردن روزهای خوبی هستیم .بله روز های مستقل شدنت ،روزهای بیش از پیش خانم شدنت،روزهای یاد گیری های مطالب وکارهای خوب و....که همه این ها برای مامان خیلی قشنگ است.برایت زندگی معنی دیگری گرفته از ان صبح زود که از خواب ناز بیدار میشوی تا اخر شب همه طبق یک نظم منطقی جلو می روند والان بهتر مفهوم نظم  وداشتن برنامه در زندگی را می فهمی .

روز اول بعد از جشن شکوفه ها که به مدرسه رفتی ٤مهر ماه ٩١بود البته وقتی صبح به سرویس رساندمت در راه برگشت حال عجیبی داشتم .یک باره تنها شدم دیگر دختری که ٢٤ ساعت در کنارم بود مامان را تنها گذاشته بود.نمی دانم تو چه حسی داشتی اما روز اول سخت گذشت وهمه اش به بعد از ظهر فکر می کردم تا بیایی وبرایم از اتفاقات انجا تعریف کنی.البته من هم در ساعاتی که نیستی به کلاسهای مختلف می روم تا هم کمتر جای خالی ات را ببینم وهم چیزهایی را که دوست داشتم ودر طی این چند سال نشد یاد بگیرم را فرا بگیرم.الان بعد از چند روز به این وضعیت عادت کرده ام اخر انسان است و سازش پذیری اش با همه شرایط ،که اگر نبود زندگی غیر ممکن میشد.

شیرین ترین  خاطره مربوط به روز دوم مدرسه ات بود . وقتی امدی خانه گفتی موشه را بده ببرم .من هر چه فکر کردم چیزی متوجه نشدم .می گفتی همان موشه که دادند را باید دوباره ببریم .من گفتم باید از مدرسه ات بپرسم جریان این موشه چیست؟در روز جلسه مادران از یکی از مامانها پرسیدم واو بعد از کلی خندیدن گفت:منظور دختر تان همین پوشه هایی است که داده اند و قرار شد ورقه داخل ان امضا شود و بدهیم تا به مدرسه ببرند. البته ورقه مربوط به همان جلسه بود تا مادران پس از اگاهی از زمان جلسه ،برگه را امضا شده ،تحویل بدهند. انجا بود که کلی خندیدم وجریان موشه را فهمیدم.خودت هم وقتی متوجه اشتباهت شدی اول تعجب کردی وبعد امدی بغل مامان وودوتایی با هم خندیدیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان کوروش
13 مهر 91 7:17
سلام عزیزم ممنون که اومدی واسم جواب گذاشتی کامنتت خیلی ارومم کرد درست میگی زمان همه چیز رو حل میکنه ولی خوب سخته خیلی سخت بازم ازت ممنونم


دوست خوبم خوشحالم که توانستم برای دوست خوبی چون شما کمک کوچولویی کرده باشم . از خدا می خواهم سریعتر به حالت عادی باز گردید.
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
15 مهر 91 15:09
مبارکه عزیزم که می ری مدرسه.
اما معلومه که مامان دلش برات تنگ می شه


اخه تا بیام عادت کنم طول می کشه
مامان ِ هدی
17 مهر 91 20:16
سلام ماناز عزیزم:
خوشحالم در فضای مجازی دوستانی دارم که با من هم عقیده هستند.

خاطره ی جالبی بود.
من هم از این سوتی ها زیاد تو کودکیم دادم


دوست خوبم ممنون که به ما سر زدید .من هم از این بابت بسیار خوشحالم که دوست خوب وفهمیده ای چون شما دارم.کودکی است و سوتی دادن.
مامان مری
20 مهر 91 9:59
سلام عزیزم مرسی که به نازکم سر زدی...ما دوس داریم شرایط واقعا برا حضور دخترم مناسب باشه...
دعام کن


دوست عزیز خوشحالم که با هم اشنا شدیم .این را بدانید که هر وقت ان امادگی حضور بچه ،برایمان فراهم شود خدا همان موقع را مقدر می فرماید چون ما از خیلی چیزها خبر نداریم
حسينيه علي اصغر
20 مهر 91 18:22
قنداقه اش را بست، حالا اصغر آماده است
سرباز آخر را خودش میدان فرستاده است

از موج آغوش پدر تا اوج خواهد رفت
از نسل ماهی های دریاهای آزاد است

نه ضربت شمشیر می خواهد نه نعل اسب
شش ماهه خیلی اربا اربا کردن اش ساده است

تیر سه شعبه کار خنجر می کند اینجا
سر، با همین یک تیر روی شانه افتاده است

از رنگ سرخ آسمان پیداست اینجا هم
سالار زینب امتحان را خوب پس داده است

زینب که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است
در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است

شعر از زهرا بشري

========

سلام
خوبي بانو
ممنون از حضور سبزتون
نوگلتون در پناه حضرت علي اصغر
ياعلي اصغر



از حضور معنوی تان سپاسگزارم شعر بسیار زیبایی بود همه بچه های سرزمینمان در پناه این شهید صغیر باشند.
دل شكسته من
20 مهر 91 18:23
ياالله


از حضور زیبایتان ممنونم.
امام عشق
20 مهر 91 18:23
سلام
و
درود


من هم سلام دارم.ممنونم از حضورتان