تو معلم ومن شاگرد
نفس مامان وبابایی:
این روزها برای من معلم شدی ومن میشم شاگرد ت.هرچی در مدرسه یاد می گیری البته اگر بخواهی می ایی وبه مامان هم یاد میدهی.خیلی خوشحالم وقتی میبینم هدف از تمام این اموزشها ،مستقل کردن شما در این سنین و قبول کردن مسئولیتی در حد توان تان است.امدی گفتی امروز من مسئول سفره غذای بچه ها بودم.یک روز هم مسئول اب خوردن انها هستم. اینها یعنی فهماندن این موضوع که دیگر از دنیای کودکی ،وارد دنیای دیگری میشوید ویک تمرینی برای اینده است.
امروز برای مامان جدول سودوکو کشیدی وبا ٤ رنگ به من یاد دادی چه طوری خانه های جدول را پر کنم.فکر می کنم شاگرد خوبی بودم.اما امان از روزی که یک مطلبی را درست متوجه نشوم.دیگر خونم گردن خودم است.
در مدرسه گفته بودند که از این به بعد باید تنهایی حمام کنید دیشب برای اولین بار بود که این کار را به عهده خودت گذاشتم البته در نقش ناظر بودم اما ان را هم کم کم به خودت واگذار می کنم.از این واقعه اینقدر خوشحال بودی که وقتی بابایی امد سریع براش تعریف کردی که تنهایی خودم را شستم.
خدایا بیش از پیش به یکی یکدونه مامان کمک کن تا از پس بقیه مسئولیتهای بزرگتر هم براید.