تصمیم سخت+نمونه سوالات احتمالی شما از من در اینده در ارتباط با ان
دختر گلم نفس مامان: این یک ماه درگیری شدید ذهنی برای کار کردنم دارم در دوراهی بدی گیر کرده ام از یک طرف بابایی وتو واز طرف دیگر اینده شغلی ام. می دانی من تا حالا صبر کرده بودم تا شما بزرگ شوی وبروی مدرسه بعد سر کار بروم اما من فقط به صبحها فکر می کردم حتی ازمون استخدامی هم که دادم فقط درمانگاه را انتخاب کردم تا صبحها کار کنم اما یک دفعه وسط کار گفتند انهایی که در بهداشت قبول شده اند را ما ،در درمان یعنی بیمارستان استخدام می کنیم.که ان هم شیفتی است وعصر وشب هم دارد اما من دوست ندارم به خاطر کار م ،تو وبابایی به سختی بیفتید.مامان فاطی وبابا امیر شدیدا مخالفند خاله هم که گفته تابستان که کارم سبکتر شود کمکم می دهد .بابایی هم که می گوید زحمت خودت را داری زیاد می کنی وبارش را باید بیهوده تحمل کنی. نمی دانم گیج شده ام هنوز نتوانسته ام تصمیم درستی بگیرم .بیمارستان با چند ماه صبح کار شدنم مخالفت کرده ومی گویند از همان اول شب کاری می دهیم.با چند ماه مرخصی بدون حقوق هم موافقت نمیشود چون پس از شش ماه کار کردن می دهند. بیشتر سختی من همین چند ماهه است که هم سر خاله شلوغه.هم فصل بدی است ومن هم هیچ کمکی ندارم.به مامان زهره سپردم تا یک پرستار خوب پیدا کند اما به چه کسی می توان اعتماد کرد تا گلم را پیشش بگذارم وسر کار همه اش به فکرت نباشم.اگر تا مدتی هم شروع به کار ندهم مجوزم لغو میشود.
اینها را می نویسم تا وقتی بزرگ شدی بدانی مامان برای چه سر کار نرفت . شاید هم رفت نمی دانم.از هر کس کمک فکری می گیرم یک چیزی می گوید.پس من چه کار کنم خدایا؟؟؟.....
این ها هم نمونه سوالات احتمالی شما از من در اینده ای نه چندان دور است البته اگر بروم:
وقتی بزرگ شدی به مامان ایراد نمی گیری چرا همه اش من را تنها گذاشتی وفقط به فکر خودت بودی؟
مگه چند تا بچه داشتی که این طوری با من کردی؟
من برات مهم بودم یا کار کردنت؟
نگفتی شب ها که نیستی من چه کار کنم ان هم با بابایی که همه اش دیر می اید؟
اگر مشکلی برایم پیش امد به حرفهام گوش می دهی یا وسطش از فرط خستگی خوابت میبره؟
تو فکر نکردی پرستار نمی تونه برام مادری کنه؟
اوقات تنهایی وبی کسی ام را با کی پر کنم؟
محبت مادرانه مهمتره یا پول وشغل ات؟تو که نیاز مالی نداشتی حالا اگر داشتی با هات راه می امدم
و..........