برای بعدهایت که بخوانی(2)
دخترکم:
روز قبل یعنی ٢٧ مهر ماه ٩٢ رفتم سونوگرافی غربالگری ،خوشبختانه خیلی معطل نشدم اما همان زمان کم هم خیلی گذشت.چون می خواستم زودتر نتیجه اش مشخص شود.زمانی که تورا باردار بودم از این خبرها نبود همان سونوگرافی های معمولی که با فواصل زیاد انجام میشد،کافی بود اما گویا در این چند سال همه چیز تغییر کرده وحساسیتها روی این موضوع بیشتر شده است.به هر حال کار انجام شد ونتیجه به حمد خدا خوب بود وموردی نبود .بعد انجام ان ،یک ازمایش خون برای سلامت جنین در سه ماهه اول هم انجام دادم.جواب سونو را که پیش خانم دکتر بردم گفت احتمالا این سری هم باید مانند قبل دوباره استراحت مطلق باشم.نمی دانم ایا مانند ان زمان تحملش را دارم یا نه.خودم که فکر می کنم خیلی کم طاقت شده ام.
دیروز خاله امده پیش شما تا از مدرسه که می ایی ومامان نیست تنها نباشی.وقتی امدم در خواب ناز بودی ،رفتن وامدنم حدود٦الی ٧ ساعتی طول کشید .وقتی رسیدم خیلی خسته بودم.شام را هم به سختی درست کردم وبعد خوردن شام به رختخواب رفتم تا کمی سرحال شوم اما گویا خوابم طولانی شده بودووقتی بلند شدم چند ساعتی از شب گذشته بود وبه اتاقت امدم ،دیدم که خوابت برده.احساس بدی پیدا کردم وقتی دیدم خیلی نتوانستم با گلم حرف بزنم وبه او رسیدگی کنم.دوست داشتم مقداری میوه واب هویج به تو خوبم بدهم اخه مدتی است که خوب میوه نخورده ای .در مدرسه هم نمی خوری .ولی دیشب واقعا خسته وبی توان شده بودم.مامان را ببخش که همه اش در حقت کوتاهی می کنم .از خدا می خواهم تا سریعتر روبه راه شوم.انشاءالله امشب برایت جبران خواهم کرد.