فاطمه محیا فاطمه محیا ، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره

قدر تو را می دانم متولد قدر

روزانه های دخترم

1392/8/13 9:00
نویسنده : ماناز
638 بازدید
اشتراک گذاری

نفس زندگی مان:

مدتی است که به حمد خدا حالم بهتر شده دیگر از ان ویار های سخت وبد حالی خبری نیست .کمی عادی تر شده ام.خدارا شکرت. دوران سختی راگذراندم امیدوارم دوباره این حالتم بر نگردد.

گلم روزها هم که به مدرسه می روی وبعد از امدنت دوباره با شلوغ بازی هایت نشاط را به زندگی مان می اوری .بعد از ظهر که از مدرسه می ایی ،وقتی می خوابی شب کاملا سرحال هستی و بعد کمی شبکه پویا دیدن ،مشغول انجام کارهای مدرسه ات میشوی.طبق برنامه مدرسه ات باید هر شب دیکته به تو بگویم .خط ات خیلی بهتر شده است اما باز هم نیاز به تمرین داری .هنوز بعضی اوقات باز یادت میرود مداد را درست در دستت بگیری ومن باید هر بار به شما تذکر دهم. بعضی شبها برای درس های فوق برنامه ات ات بایستی کاردستی درست کنی ومن هم رفتم وبرایت وسایل مورد نیاز را به اندازه کافی خریدم تا هر بار مجبور به تهیه زود به زود انها نباشم. دیشب هم برای ان میوه هایی که به عربی اسامی شان را یاد گرفته بودی ونقاشی کشیده بودی ،یک بسته خوشگل با هم درست کردیم .خودت می گفتی که کاش مدرسه اینها را به خودمان بر گرداند چون از ان خوشت امده بود. حتی صبح که میرفتی حاضر نبودی ان را در کیفت بگذاری تا به قول خودت خراب نشود .می خواستی با دست ان را ببری که با اطمینانی که به تو دادم ان را با احتیاط داخل کیف گذاشتی.

دیگر مدرسه برایت جا افتاده، می دانی که باید چه کار کنی من هم خیلی دوست دارم از حالا خودت مستقل شوی وبه من تکیه نکنی.چون من هم همینطور بودم .از اول دبستان تا اخر دانشگاه کاملا مستقل بودم.

مامان فاطی هم هفته ای یکی دوبار برای کمک به من در کارهای خانه به اینجا می اید .پیش خودم می گویم که این مادرها تا کی باید جور بچه هایشان را بکشند؟مگر چه گناهی کرده اند جز مادرشدن نمی دانم  ان زمان برای تو اولا من زنده هستم وبعد هم نیرو وتوانش را دارم یا نه؟ الله اعلم

فردا محرم شروع میشود واز حالا دلم گرفته است.از وقتی به کربلا رفته ام محرم جور دیگری برایم معنا پیدا کرده است .یا حسین جان خودت کمکم کن تا از پس این مسئولیت که جدیدا به دوشم گذاشته شده ،به خوبی برایم .ارزو دارم تا هرچه زودتر اولین سفر کربلا را در اولین  فرصتی که قادر باشم ،برایم رقم بزنی .هر سال این فصل برای نوروز برنامه ریزی می کردیم تا به پابوست بیاییم اما امسال با این شرایط قسمتمان نخواهد شد.هر چه خدا بخواهد.مهم این است که دلم را به حرمت می فرستم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
13 آبان 92 14:58
عزيزم مباركه
ايشالله كه قدمش خير باشه
خوش بحال فاطمه محيا جووووووون


دوست خوبم مارا مفتخر فرمودید با قدومتان.ممنونم بابت تبریک ودعای خیرتان.
الهام مامان اوینا
13 آبان 92 15:36
سلام. تبریک میگم بهتون.. من هم سر دخترم خیلی ویار سختی داشتم .. حالت تهوع های وحشتناک... انشاالله که این روزها به زودی بگذرن و به سلامتی فرزند جدیدتون را در اغوش بگیرید... ما را هم موقع زایمان از یاد نبرید عزیزم...
راستی ننوشتید تو ماه چندم هستید؟کی بدنیا میاد کوچولوی دوست داشتنی


سلام دوست خوبم ممنونم که به ما سرزدید .اکثرا نظرشان این است که عوارض حاملگی در باراول کمتر از بارهای دیگر است که من هم فعلا در مورد ویارم به این صورت بوده است .خدا بقیه اش را به خیر کند.من هم نیازمند دعای شما دوستان خوب نی نی وبلاگی هستم.گلم من الان در اواخر ماه سوم هستم واگردوره طبیعی اش طی شود در ابتدای سال بعد به احتمال زیاد فروردین خواهد بود باز هم سونوهای بعدی بهتر مشخص می کند.ممنونم که به سوالم در پرسش وپاسخ جواب دادید.
توت فرنگی(مامان علیرضا)
14 آبان 92 13:24
سلام ماناز عزیزم
خیلی زحمت کشید ی و وقت گذاشتی و به وب من اومدی
من همیشه از نظرات خوب شما در پرسش و پاسخ استفاده می کنم
انشالله که خداوند به شما سفر مکه و کربلا را قسمت کند
انشالله که به سلامتی زایمان کنی و دختر کوچولوی شیرین و دوست داشتنی شما رو هم خدا حفظ کنه
من همیشه اردتمند شما هستم
دوستدار شما انسیه


سلام دوست عزیزم من همیشه شرمنده محبتهای شما بودم وهستم این نظر لطف وبزرگواری شماست وگرنه که من هر انچه که تجربه اش کردم را به دوستان خودم پیشنهاد می دهم وکارمهمی نمی کنم.
گلم من تا الان چندین بار به کربلا رفته ام اما هر چه میروم باز هم کم است ولی مکه هنوز قسمتم نشده است انشاءالله به لطف دعای دوست خوبی چون شما نصیبم شود.سپاس از این که مارا مفتخرفرمودید.
توت فرنگی(مامان علیرضا)
14 آبان 92 23:09
ماناز جان خصوصی


به روی چشم دوست خوبم
توت فرنگی(مامان علیرضا)
15 آبان 92 11:46
سلام عزیزم براتون فرستادم خصوصی رو


ممنونم گلم.
مامان فهیمه
15 آبان 92 12:05
اصلا حسین جنس غمش فرق میکند
این راه عشق پیچ و خمش فرق میکند
اینجا گداهمیشه طلبکار میشود
اینجا که آمدی کرمش فرق میکند
صد مرده زنده میشود از ذکر یا حسین
فهمیده ام حسین همه اش فرق میکند


دوست عزیزم خیلی متن زیبا یی است ممنون که دل ما را محرمی کردید.در عزاداری هایتان من را هم دعا کنید.
مامانِ عسل
20 آبان 92 9:35
ماناز جان خصوصی براتون دارم. همیشه برای من جواب هاتون قانع کننده واضح و روشن بوده. به همین دلیل مزاحمتون شدم. ممنون میشم راهنمایی کنین!!!]
ماناز
پاسخ
دوست خوبم من قابل این همه محبت شما نیستم ولی از لطف تان ممنونم که باعث دلگرمی من میشود.برای پاسخ به سوالتان در وبتان خصوصی جواب خواهم داد.
✿مامان علی خوشتیپ✿
20 آبان 92 14:21
سلام عزیزم.قربونت بشم مگه من چیکار کردم؟ خوشحالم که کتاب براتون مفید بودهپسر ما که برای نوشتن همیشه تنبلی میکنه مهمون جدید هم مبارک باشه.انشاالله به سلامتی به دنیا بیاد...راستی جنسیتش مشخصه؟ ببوسین نازدختر رو از طرفمالتماس دعا راستی برای رمز چون خوردنی زیاد توشه اینو نوشتم...اگر مشکلی ندارید با این موضوع بگید بهتون رمز بدم
ماناز
پاسخ
سلام دوست عزیزم راهنمایی شما خیلی برایم مهم بود باز هم سپاسگزارم.وتشکر بابت تبریک تان من امروز سونو گرافی بودم ولی هنوز جنسیتش معلوم نشده است.برای رمز هم مزاحمتان میشوم گلم.
مامانِ عسل
21 آبان 92 7:41
سلام از اینکه برام وقت گذاشتین سپاس فراوان. من واقعاً نمیدونستم و چه خوب که متوجه شدم. خدا بهتون عمر با عزت عطا کنه. به موقع به دادم رسیدین. یه چیز دیگه زیارت قبول باشه و بازم به این سفرها. اگه زمینی رفتین به احتمال زیاد از شهر ما رد شدین. اگر هم نه خوشحال میشیم دفعه بعدی میزبان باشیم
ماناز
پاسخ
دوست خوبم فقط جهت اگاهی بود وظیفه ام را انجام دادم ولی جای نگرانی نیست .ممنونم بابت دعای خیرتان.چشم شما دعا کنید که در اولین فرصت ممکن طلبیده شویم اخر چند سال است که پشت سر هم می رویم اما با این شرایط فعلی ام فکر نمی کنم تا مدتها بتوانیم برویم.راستی شما کدام شهر ساکن هستید؟