فاطمه محیا فاطمه محیا ، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 10 سال و 11 روز سن داره

قدر تو را می دانم متولد قدر

نوروز 95

1395/1/29 17:07
نویسنده : ماناز
577 بازدید
اشتراک گذاری

سلام وصدتا سلام به دختر خوبم:

واقعا شرمنده ات هستم که بعد از مدت خیلی طولانی امدم .نه این که هیچ چیزی برای گفتن نداشتم برعکس کلی اتفاقات ریز ودرشت وخوب وبد هم افتاد ولی انقدر درگیر کارهای روزمره ام که هیچ فرصتی برای امدن پای لب تاپ ندارم گاهی برای انجام کارهای ضروری ان هم در حد چند دقیقه محدود می توانستم بیایم  ان هم سرپایی ،خودت که بهتر میدانی تا می ایم بنشینم داداشی بلا   انقدراز میز وسر وکله ما بالا میرود که از امدن پشیمان میشوم .فقط وقتی که خواب است فرصت مناسبی است که ان هم به کارهای عقب افتاده منزل وکمی استراحت برای خودم سپری میشود.در هرصورت همه تلا شم را خواهم کرد.

بهتر است از تعطیلات عید امسال بگویم که هم تاز ه تر است وهم شیرین تر.میدانی که دوباره قسمتمان شد به عتبات برویم ان هم در کمال ناباوری ونا امیدی.جریانش مفصل است .وقتی با ناامیدی ثبت نام کردم هیچ باور نداشتم که با این بچه ان هم بدون کمک به جز بابایی ( که با این بچه حتما همراه خانمی نیاز است تا بتوانی زیارت کنی)بتوانیم به این سفر سخت برویم .این سفر مانند خیلی سفرهای دیگر خیلی راحت وبدون زحمت نیست .ان هم با شرایط ما.ثبت نام که کردم  ان هم ساعات پایانی مهلت نام نویسی ،اولویتمان اخر شد یعنی تاریخی که برای هفته اول می خواستیم همه در همان دقایق اول پر میشد وهمین طور هم شد وقتی نوبتمان جهت انتخاب روز رسید تا 16 فروردین همه کاروانها پر شده بودند .نمی دانم چرا در دلم ناامید نبودم حسی بود که می گفت توامسال طلبیده شده ای وحالی بین ناامیدی وامید داشتم  در این بین که در جستجوی جای خالی  بودم  به یکباره دیدم که تنها برای چند ثانیه کوتاه 4 و5 فروردین جای خالی ان هم هوایی باز شد ومن دیگر به هیچ چیز ان توجه نکردم وفقط دکمه انتخاب را زدم وان هم گرفت .اصلا باورم نمیشد که اخرین اولویت در چنین روزی قسمتش شود .به بابایی که گفتم باورش نمیشد .اصلا امیدی نداشت که امسال عازم کربلا شویم .حتی دنبال تعویض پاسپورتش هم نرفته بود که خود ان چه جریاناتی داشت .فردای ثبت نام که مدید کاروان زنگ زد ومدارک خواست وقتی فهمید که پاسپورت  یکی مان اماده نیست گفت :چون به تعطیلات اخر سال می خوریم وان هم حداقل  یک هفته زمان میبرد گفت امسال منصرف شوید نمیرسید من نمی توانم یک گروه را معطل شما کنم چون باید ویزای دسته جمعی بگیرم .ولی من باز هم ناامید نبودم التماس وخواهش هم فایده ای نداشت .بابایی بلافاصله از طریق یکی از دوستانش در گذرنامه توانست یک روزه ان را بگیرد وما با این وعده توانستیم از مدیر کاروان فرصت حداکثر دو روزه بگیریم .

دیگر موانع برطرف شده بود وما هوایی عازم عتبات شدیم .سالهای پیش هم رفته بودیم ولی امسال من حس دیگری داشتم .احساس می کردم توجه خاصی به ما میشودوکارهای ما خود به خود جور میشود وما تنها نظاره گر انها بودیم .

خود سفر هم که چه قدر خوش گذشت وچه قدر بهتر از دفعات قبل بود ،بماند.امسال کربلا چه بارندگی هم داشت از 3 روز 2 روز ان کلا بارندگی وسیل درشهر بود ولی مانع زیارت ما نشد .بعد ان باران هوا چه لطافتی پیدا کرده بود دیگر از ان گرد وغبار وسرفه ها خبری نبود .به حمد خدا هیچ کداممان در این سفر مریض نشدیم حتی نگران داداشی بودم که چه استریل بازی در این سفر می کرد وبه چه الودگی هایی دست میزد که اگر در خانه بود بالایی سرش می امد ولی حمایت ولطف از منبع دیگری بود.خدایا بابت همه چیز شکرت.گل پسرم هم برای اولین سفر کربلایش ،شد کربلایی همه ما .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)