اش دندونی داداشی
دخترنازم:
با امدن داداشی حس وحالت خیلی تغییر کرده مخصوصا که اختلاف سنی تان هم در حدی است که این قضیه خیلی نموددارد زندگی برایت طور دیگری رخ می نماید.فهمیده ای که در این دنیا هم میتوانی برای براورده کردن نیاز کسی قدم برداری نه فقط خودت را ببینی واز دیگران بخواهی تافقط نیازت را براورده کنند وتو تنها نظاره گر باشی.
از شیرین کاری های داداشی هم چه بگویم که به قول بابایی این زمانهای زیبا به سرعت در گذرند تا بعدها ما در حسرت دقیقه ای از انها باشیم.هر چند مشغولیت زیاد من نمی گذارد تا اینها را با تمام وجود درک کنم.
دیروز مامان فاطی وباباامیر وخاله ونرگس وزینب امده بودند تا برای داداشی اش دندانی درست کنند البته خاله درست کرد وبقیه هم همراهی میکردند میدانستند که من این کاررا به تنهایی انجام نمیدهم باز هم به همت خاله وچه اش خوشمزه ای هم شده بود .
دندان داداشی یک نیش کوچولو زده ومانند تو در این سن نان خور بابایی شد.موش موشی مامان فقط اگر موقع شیر خوردن گاز بگیری خودت میدانی........
امروز با مدرسه به اردوی زیارتی حرم حضرت عبدالعظیم رفته اید چه قدر اصرار داشتی که حتما رضایت نامه را امضا کنم .نمیدانم که به گلم خوش گذشته یا نه؟