خاطره سفرنوروزی92
برگ گل ما:
بالا خره بعد چندروز از اتمام مسافرت نوروزی توانستم بیایم واز خاطره سفر برایت بنویسم.همانطور که گفتم قسمت شد هوایی برویم عتبات.برای شما خیلی جالب بود وقتی فهمیدی با هواپیما قراره برویم اخه تا حالا سوار نشده بودی.قبلش خیلی سوالها از من می کردی که یکی از انها که جالبتر از بقیه بود را می نویسم اینکه ما چگونه سوار هواپیمایی میشویم که وقتی از زمین به ان بالا نگاه می کنم خیلی کوچک است حتی از هواپیمای اسباب بازی هایم هم کوچکتر است.ومن سعی می کردم با دادن توضیحات کافی شما را قانع کنم.تا جواب را کاملا متوجه نشوی ول کن نیستی اینقدر می پرسی تا من از جواب دادن دادن خسته میشوم.اما ادامه ماجرا
روز ٥ فروردین ما به همراه بابا حسین(پدربزرگ) رفتیم فرودگاه امام،ساعت ١١ انجا بودیم وپرواز ساعت ٢ بعد از ظهر بود تا مراحل انجام شد رسیدیم به اخرین گیت که هواپیما مشخص بود.خیلی برایت جالب بود وقتی دیدی هواپیما از نزدیک چه قدر بزرگ است.وقتی سوار شدیم دایما از شیشه بیرون را نگاه می کردی .یک همسفری همسن وهم اسمت پیدا کردی که صندلی جلویی ما بودند تقریبا اواخر سفر دیگه دست از خجالت برداشتی وبا او شروع به صحبت کردی.بیشتر مدت پرواز بیرون را نگاه می کردی خوشبختانه ان روز هواصاف بود حتی یک لکه ابر هم نبود وپایین به راحتی پیدا بود.پرواز یک ساعت وربع طول کشید وما وارد فرودگاه نجف شدیم از انجا با اتوبوسی به سالن اصلی رفتیم و بعد به سمت هتل حرکت کردیم.خوشبختانه برخلاف سالهای قبل محل هتل نزدیک حرم بود وما پیاده می رفتیم .نماز مغرب وعشا در حرم بودیم.هر چه از حال وهوای انجا بگویم کم است.فردا بعد از ظهرش به مسجد سهله و مرقد کمیل ومسجد حنانه رفتیم که به نظر من مسجد عجیبی است دوست دارم ساعتها ان جا بنشینم اما نمیشود ودر اختیار خودت نیست.روز سوم به مسجد کوفه رفتیم که همه این ها را تا جایی که متوجه میشدی برایت توضیح می دادم البته خودت هم تا کاملا توجیه نمیشدی دست بردار نبودی.
اخر روز سوم جهت زیارت وداع اخر شب به حرم رفتیم وشما در همانجا عروسک سنجابی ات را گم کردی که قبل رفتن هم چه قدر گفتم نیاور اما گوش ندادی و...
صبح روز ٤ام به سمت کربلا وقبل ان مرقد دو طفلان مسلم حرکت کردیم واقعا جاده زیبایی دارد مخصوصا که فصل خوبی هم رفته بودیم چیزی شبیه شمال خودمان است.مدیر کاروان گفت که در کربلا هم هتل مان نزدیک حرم است وهمه گروه خوشحال شدند اما به یک باره نزدیک رسیدن به کربلا گفتند که از تهران جایمان را عوض کرده اند وهتل دور را به ما داده اند که هیچ کدام ما علتش را نفهمیدیم و حال همه گروه گرفته شد تنها قسمت بد سفر مان همین بود .همان هتل پارسالی بود به نظر من در کربلا باشی ودور از حرم لطفی ندارد چون باید تابع محدودیت ها باشی وزمان دست خودت نیست.به هر جهت گذشت .ما با ماشین هتل به حرم می رفتیم و برمی گشتیم.در هتل روی تختها بپر بپر می کردی وچون بزرگ بود حداقل برای شما بچه ها رضایت بخش بود .
اولین شبی که به کربلا رسیدیم شب جمعه بود وفوق العاده شلوغ بود حتی برای ایستادن جا نبود چه به نشستن ونماز خواندن .گاهی از این شلوغی ها وتنه زدن مردم کلافه میشدی اما من سعی می کردم علت ان را برایت توضیح دهم تا ارامش ات را از دست ندهی اما گاهی فکر می کردم فایده ای ندارد.البته حق هم داشتی .با کلی سختی برای نماز عشا جا پیدا کردم حداقل دلم نمیسوخت که نتوانستم نماز را به جماعت بخوانم ان هم در چنین شبی.
پس از کربلا به سمت کاظمین رفتیم وبین راه به سمت سامرا ومرقد سید محمد رفتیم غربت سامرا وان دو امام عزیز جان سوز است فقط باید گریه کنی چون کاری غیر از ان از دستت بر نمی اید نماز را در سرداب مطهر خواندیم پس از اتمام زیارت ،نزدیک غروب بود که به کاظمین رسیدیم و هتلمان هم نزدیک حرم بود خوشبختانه شب به بغداد نرفتیم وهمانجا ماندیم تا فردایش که ناهار مهمان دو امام عزیزمان در انجا بودیم .بعد ازظهر هم به سمت فرودگاه بغداد حرکت کردیم وما در روز ١٣ فروردین ساعت ٤ صبح به تهران رسیدیم وشما شدی دختر کربلایی من وبابا.(البته بعد از٤باررفتن)
دخترم هر حرمی مزه خاص خودش را دارد وقتی بزرگ شدی معنی حرفم را بهتر متوجه میشوی واقعا بعضی حس ها را نه می توان نوشت ونه می توان گفت.فقط باید تجربه اش کنی ان روزی که من نیستم وتو نایب الزیاره ام خواهی شدوبرای مامان در این مکانهای عزیز طلب مغفرت خواهی کرد.دخترم این جمله را از زبان مدیر کاروان مان می گویم که واقعا دلنشین است :"وقتی می خواهی بدانی زائر امام حسین علیه السلام بودی یا نه به دلت مراجعه کن اگر ان را در کربلا جا گذاشتی تا سالهای بعد دوباره به ان بپیوندی یعنی زائر واقعی هستی اما اگر این حالت را نداری وصرفا یک زیارتی کردی وبرگشتی زائر واقعی نیستی ."
ومن اضافه می کنم ؟کربلا یعنی دل ،کربلا یعنی دل سپردن به حسین علیه السلام.