فاطمه محیا فاطمه محیا ، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 10 سال و 18 روز سن داره

قدر تو را می دانم متولد قدر

خاطره سفرنوروزی92

1392/1/29 16:50
نویسنده : ماناز
408 بازدید
اشتراک گذاری

برگ گل ما:

بالا خره بعد چندروز از اتمام مسافرت نوروزی توانستم بیایم واز خاطره سفر برایت بنویسم.همانطور که گفتم قسمت شد هوایی برویم عتبات.برای شما خیلی جالب بود وقتی فهمیدی با هواپیما قراره برویم اخه تا حالا سوار نشده بودی.قبلش خیلی سوالها از من می کردی که یکی از انها که جالبتر از بقیه بود را می نویسم اینکه ما چگونه سوار هواپیمایی میشویم که وقتی از زمین به ان بالا نگاه می کنم خیلی کوچک است حتی از هواپیمای اسباب بازی هایم هم کوچکتر است.ومن سعی می کردم با دادن توضیحات کافی شما را قانع کنم.تا جواب را کاملا متوجه نشوی  ول کن نیستی اینقدر می پرسی تا من از جواب دادن دادن خسته میشوم.اما ادامه ماجرا

روز ٥ فروردین ما به همراه بابا حسین(پدربزرگ) رفتیم فرودگاه امام،ساعت ١١ انجا بودیم وپرواز ساعت ٢ بعد از ظهر بود تا مراحل انجام شد رسیدیم به اخرین گیت که هواپیما مشخص بود.خیلی برایت جالب بود وقتی دیدی هواپیما از نزدیک چه قدر بزرگ است.وقتی سوار شدیم دایما از شیشه بیرون را نگاه می کردی .یک همسفری همسن وهم اسمت پیدا کردی که صندلی جلویی ما بودند تقریبا اواخر سفر دیگه دست از خجالت برداشتی وبا او شروع به صحبت کردی.بیشتر مدت پرواز بیرون را نگاه می کردی خوشبختانه ان روز هواصاف بود حتی یک لکه ابر هم نبود وپایین به راحتی پیدا بود.پرواز یک ساعت وربع طول کشید وما وارد فرودگاه نجف شدیم از انجا با اتوبوسی به سالن اصلی رفتیم و بعد به سمت هتل حرکت کردیم.خوشبختانه برخلاف سالهای قبل محل هتل نزدیک حرم بود وما پیاده می رفتیم .نماز مغرب وعشا در حرم بودیم.هر چه از حال وهوای انجا بگویم کم است.فردا بعد از ظهرش به مسجد سهله و مرقد کمیل ومسجد حنانه رفتیم که به نظر من مسجد عجیبی است دوست دارم ساعتها ان جا بنشینم اما نمیشود ودر اختیار خودت نیست.روز سوم به مسجد کوفه رفتیم که همه این ها را تا جایی که متوجه میشدی برایت توضیح می دادم البته خودت هم تا کاملا توجیه نمیشدی دست بردار نبودی.

اخر روز سوم جهت زیارت وداع اخر شب به حرم رفتیم وشما در همانجا عروسک سنجابی ات را گم کردی که قبل رفتن هم چه قدر گفتم نیاور اما گوش ندادی  و...

صبح روز ٤ام به سمت کربلا وقبل ان مرقد دو طفلان مسلم حرکت کردیم واقعا جاده زیبایی دارد مخصوصا که فصل خوبی هم رفته بودیم چیزی شبیه شمال خودمان است.مدیر کاروان گفت که در کربلا هم هتل مان نزدیک حرم است وهمه گروه خوشحال شدند اما به یک باره نزدیک رسیدن به کربلا گفتند که از تهران جایمان را عوض کرده اند وهتل دور را به ما داده اند که هیچ کدام ما علتش را نفهمیدیم و حال همه گروه گرفته شد تنها قسمت بد سفر مان همین بود .همان هتل پارسالی بود به نظر من در کربلا باشی ودور از حرم لطفی ندارد چون باید تابع محدودیت ها باشی وزمان دست خودت نیست.به هر جهت گذشت .ما با ماشین هتل به حرم می رفتیم و برمی گشتیم.در هتل روی تختها بپر بپر می کردی وچون بزرگ بود حداقل برای شما بچه ها رضایت بخش بود .

اولین شبی که به کربلا رسیدیم شب جمعه بود وفوق العاده شلوغ بود حتی برای ایستادن جا نبود چه به نشستن ونماز خواندن .گاهی از این شلوغی ها وتنه زدن مردم کلافه میشدی اما من سعی می کردم علت ان را برایت توضیح دهم تا ارامش ات را از دست ندهی اما گاهی فکر می کردم فایده ای ندارد.البته حق هم داشتی .با کلی سختی برای نماز عشا جا پیدا کردم حداقل دلم نمیسوخت که نتوانستم نماز را به جماعت بخوانم ان هم در چنین شبی.

پس از کربلا به سمت کاظمین رفتیم وبین راه به سمت سامرا ومرقد سید محمد رفتیم   غربت سامرا وان دو امام عزیز جان سوز است فقط باید گریه کنی چون کاری غیر از ان از دستت بر نمی اید نماز را در سرداب مطهر خواندیم پس از اتمام زیارت ،نزدیک غروب بود که به کاظمین رسیدیم و هتلمان هم نزدیک حرم بود خوشبختانه شب به بغداد نرفتیم وهمانجا ماندیم تا فردایش که ناهار مهمان دو امام عزیزمان در انجا بودیم .بعد ازظهر هم به سمت فرودگاه بغداد حرکت کردیم وما در روز ١٣ فروردین ساعت ٤ صبح به تهران رسیدیم وشما شدی دختر کربلایی من وبابا.(البته بعد از٤باررفتن)

دخترم هر حرمی مزه خاص خودش را دارد وقتی بزرگ شدی معنی حرفم را بهتر متوجه میشوی واقعا بعضی حس ها را نه می توان نوشت ونه می توان گفت.فقط باید تجربه اش کنی ان روزی که من نیستم وتو نایب الزیاره ام خواهی شدوبرای مامان در این مکانهای عزیز طلب مغفرت خواهی کرد.دخترم این جمله را از زبان مدیر کاروان مان می گویم که واقعا دلنشین است :"وقتی می خواهی بدانی زائر امام حسین علیه السلام بودی یا نه به دلت مراجعه کن اگر ان را در کربلا جا گذاشتی تا سالهای بعد دوباره به ان بپیوندی یعنی زائر واقعی هستی اما اگر این حالت را نداری وصرفا یک زیارتی کردی وبرگشتی زائر واقعی نیستی ."

ومن اضافه می کنم ؟کربلا یعنی دل ،کربلا یعنی دل سپردن به حسین علیه السلام.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

الیسا
25 فروردین 92 0:56
slm ziarat ghbol
apim khoshhal mishim bian


ممنون از حضورتان .
الهام مامان آوینا
25 فروردین 92 18:19
سلام.. زیارتتون قبول عزیزم.... یادش بخیر ابان 90 قسمتمون شد بریم برای اولین بار کربلا.. اسممون در اومد منتها من باردار بودم .. بادکترم که صحبت کردم گفت ما اجازه نمیدیم به هیچ خانم بارداری چنین مسافرت هایی را... حال خانم باردار هر ثانیه اش یه جوره... خلاصه نرفتیم.. ولی از زمانی که نرفتیم بیشتر دلم می خواد برم کربلا.. شاید تا زمانی که اسممون در نیومده بود زیاد علاقه نداشتم برای رفتن ولی حالا خلی تشنه اش شدم.. یعنی تا می فهم یه نفر رفته ها دلم اتیش میگیره که چرا نرفتیم اون سال... دلم میخوادبرم و بین الحرمین را ببینم.. دلم میخواد برم و بین دوراهی اینکه برم زیارت حسین یا ابوالفضل گیر کنم... نمی دونم چرا اون سال ردش کردیم ... الان که فکر می کنم می گم خوب دیگه حالا حاا ها حداقل تا 4 یا 5 سال دیگه اصلا نمی تونم با دخترم بریم .. چون وقتی بچه ه کوچک هستن مطمئنا خیلی سخت خواهد بود مسافرت....شما اولین باری که دخترتون را بردید کربلا چند سالش بود؟ سخت نبود؟


دوست عزیز اگر دلتان بخواهد حتما قسمتتان میشود در مورد سوالتان به وبتان می ایم ومفصل پاسخ خواهم داد.
مامان سونیا
26 فروردین 92 9:16
به به خوشا به سعادتتون زیارت قبول خانمی


دوست عزیز ممنون انشاءالله به زودی قسمت شما هم بشود.
فائزه مامان مهدیار
26 فروردین 92 17:43
سلام سال نو مبارک
خوش به سعادتتون
خوش به سعادتت فاطمه محیا جان


سلام دوست عزیز ممنون از حضورتان.انشاءالله زیارت نصیب شما هم بشود .
مامان آرینا مو فرفری
29 فروردین 92 1:03
عزیزم زیارت قبول


ممنونم گلم.انشاءالله به زودی قسمت شما هم بشود.
الهام مامان آوینا
29 فروردین 92 13:21
سلام ماناز عزیز...
ممنونم از راهنماییت.. انرژی خوبی بهم دادی.. انشاا... اگر قسمتمون بشهحتما میام ازتون راهنمایی می خوام ببخشید دیر اومدم تشکر کنم .. زانوم اب اورده و درگیر ازمایش دادن بودم.. اگر دکتر خوب سراغ دارید ممنون میشم راهنماییم کنید. دکترم محمد مسلمی زاده تو لقمان هست؟؟؟؟؟


دوست عزیز انشاءالله به زودی کربلایی شوید.
دعا گویتان هستم تا سلامتی تان را به دست اورید.پاسخ را در وبتان می دهم.
باران
30 فروردین 92 6:05
جدا بار چهارم هست که فاطمه جان میرن کربلا ماکه ارزوی یک بار رفتنش رو داریم البته خیلی ها ارزوشون رو دارن .شما مکه هم رفتید؟اگه رفتید می خواستم بدونم به نظر شما کدوم سفر معنویتر وبا ارزش تر هست؟


دوست خوبم سفرهای معنوی هر کدام حس وحال خودشان را دارند .البته من تا حالا قسمت نشده مکه بروم اما برای عمره ثبت نام کردیم .بین کربلا ومکه نمی توان یکی را انتخاب کرد چون هر دویشان بهشت دنیا هستند ونمی توان انها را جایگزین هم کرد.اما من رفتن به کربلا را به خیلی از سفرهای دیگر ترجیح می دهم.تا کسی نرود معنی حرفم را متوجه نمیشود.امدم پاسخ را در وبتان دهم اما صفحه اش برایم باز نشد دوست داشتید ادرس بگذارید تا به وبتان بیایم.