اسب بی سوار
گل خوشبوی مامانی محرم امسال هم مثل سالهای قبل باهم به عزاداری رفتیم البته امسال چون یک سال خانمتر شده ای بیشتر متوجه این مراسم وگریه مردم میشوی ولی هنوز هم طاقت دیدن گریه مامان را نداری تا گریه می کنم چادر مامان را کنار میزنی وبا لحن معصومانه ات می پرسی مامان ازدست من ناراحتی که گریه می کنی ومن درحالی که می بوسمت علت را برایت توضیح می دهم وبعدارام میشوی
درمراسمی یک کتاب هدیه گرفتی به اسم "اسب بی سوار"سروده اقای مهدی وحیدی صدر داخل کتاب صحنه تیرخوردن حضرت علی اصغر "ع" ترسیم شده تو ان را بارها به من نشان دادی وهر بار می پرسی این چیست که به گلوی این بچه خورده وچرا ؟! یادم نیست چندبار اما هر دفعه که برایت توضیح می دهم که دشمنان به جای اب تیر به اوزدند بالحن کودکانه همراه باتعجب می پرسی چرا اب ندادند واین کار را کردندخیلی توضیحش تاحدی که تومتوجه شوی برایم سخت است اما تلاشم را می کنم وبعد باحالتی حزن انگیز این شعر را برایت می خوانم:
ای بچه های خوبم
بابادوبخش دارد
اسبی قشنگ وزیبا
مانندرخش دارد
بابادرون چشمش
اندوه واب دارد
نوزادتشنه ای هم
درپیچ وتاب دارد
ای بچه های خوبم
"تنها"دوبخش دارد
اوبوسه ای به روی
نوزاد می گذارد
تیری نشسته حالا
بادرددرگلویش
بغضی شکسته دارد
یک مرددرگلویش
ای بچه های خوبم
"اصغر"دوبخش دارد
ماننداسم بابا
پرپردوبخش دارد