فاطمه محیا فاطمه محیا ، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 10 سال و 2 روز سن داره

قدر تو را می دانم متولد قدر

تابستان من ،تابستان تو

1394/3/23 11:56
نویسنده : ماناز
1,365 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم:

می گویند مقایسه کردن موقعیتها با هم خوب نیست .اما بعضی مقایسه ها خاطره انگیز وشیرین است مانند زمان بچگی من وتو.وقتی میبینم بچه های امروزی با این سبک زندگی هیچ لذتی نه از بهار ونه از تابستان ونه از پاییز ونه از زمستان نمیبرند . نه تحصیل برایشان لذت دارد ونه تفریح ، دلم برایشان میسوزد.ممکن است جوان یا بچه ای به سن تو این را بخواند، مخالف من باشد ولی او که زمان ما نبوده تا این حس ها را با تمام وجود درک کند.

میدانی چه شد که اینها را نوشتم یاد تعطیلات تابستانی ات که افتادم به یاد این ایام خودم افتادم که هیچکدام از سرگرمی های امروزی را نداشتیم وخودرا اسیر تکنولوژی نکرده بودیم واتفاقا چه قدر هم تعطیلات تابستانی به ما مزه میداد .کنار ان حوض اب خانه پدری وان حیاط بزرگ 

  دوچرخه بازی در حیاط ،از صبح تا شب  یکسره تحرک وتکاپو تا جایی که التماسمان میکردند تا بعد از ظهر چرتی بزنیم

از پنجره بالا رفتن ها

شب ها زیر اسمان خوابیدن ودر حالی که به ستاره ها زل میزدیم خوابمان میبرد ودر این افکار بودیم که در ان ستاره چه خبر است؟ خنکی رختخوابی که در حیاط پهن شده بود چه قدر بهمان مزه میداد .در ان غلت میزدیم تا گرم میشد.

ان اب دادنها به ان درختان مخصوصا به ابردرخت انجیر مان که همه بچه گی مان از تولد پای ان گذشت وهمه برگ وریشه هایش شاهد بزرگ شدن مان بود .

وقتی عصرهای تابستان ابش میدادیم چه هوای دل انگیزی در حیاط پخش میشد وچه خنکای چسبنده ای.واقعا بوی تابستان را حس می کردیم .ظهرها زیر سایه اش نهار میخوردیم وعصرها از شاخه هایش بالا میرفتیم وگاهی هم تاب بازی . روزش زیر اسمان بودیم وشبش هم زیر ان.اما حالا خروارها بتون وسنگ بالای سرمان است وگاهی بخواهی بیرون را نگاهی بیندازی یک چشمی هم به اسمان بیفکنی.

تابستان در خانه بودیم اما چه خوش بودیم .نه مانند بچه های امروزی سرمان به کامپیوتر ولب تاب و بازی های بی اساس اش گرم باشد.همیشه یاد گرفته بودیم که گردنمان را اینقدر خم نکنیم ووقتی کسی با ما حرف میزند به او توجه کنیم نه این که چشممان به صفحه موبایل باشد وگوشمان به طرف وگاهی هم سری تکان دهیم.

خدایا چه شد که این  نعمتها از ما گرفته شد ؟چه کار کنیم تا ان روزها را بچه های ما هم تجربه کنند؟

نمیدانم بچه های امروزی با چه فرهنگی دارند رشد می کنند ؟ولی دوست ندارم تو این گونه باشی .

می خواهم برایت هر فصلی معنای اصلی خودش را بدهد .

می خواهم درس خواندن به تو مزه دهد نه ان را یک امر اجباری وتکراری تلقی کنی.

می خواهم وقتی بزرگ شدی از بچگی ات خاطرات شیرینی داشته باشی تا برای فرزندانت تعریف کنی.

وخیلی می خواهم های دیگر..............

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)