فاطمه محیا فاطمه محیا ، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 10 سال و 4 روز سن داره

قدر تو را می دانم متولد قدر

برای بعدهایت که بخوانی(5)

1392/10/23 9:49
نویسنده : ماناز
789 بازدید
اشتراک گذاری

جوجه مو طلای بابا ومامان:

این اصطلاحی است که باگفتن ان ،احساس خوبی به شما دست می دهد راستش بابایی این اسم را برایت گذاشته وخودت هم از ان استقبال می کنی .هر چند خیلی سخت پسندی است وهر چیزی که به شما نسبت داده شود را قبول نداری وحتی باعث تذکر شما هم شده است اما خوب این یکی فعلا استثناست وجزءتحریمها نمی باشد .چون دختر مامان با ان موهای روشنش سبب شده تا صاحب این لقب شود.

بگذریم می خواهم برایت از ادامه خاطرات بارداری ام بگویم روز 21 دیماه رفتم برای کنترل بارداری.خوشبختانه چون سونو وازمایش  غربالگری نداشتم خیلی معطل نشدم .صبح ،قبل رفتن به مدرسه گفتم که امروز من نیستم ووقتی می ایی ممکن است یا مامان فاطی پیش شما باشد یا خاله زهرا .از مدتی قبل ذهنت را اماده کرده بودم تا علت بزرگی شکم مامان را بفهمی .گفتم این بار که به دکتر رفتم خانم دکتر با معاینه علت ان را خواهد فهمید خودت هم نتیجه گرفته بودی که شاید نی نی در ان باشد اما من مستقیما چیزی نگفتم وهمه را منوط به ویزیت شنبه کردم وگفتم جوابش را برایت می گویم.شما هم بی صبرانه منتظر شنیدن ان بودی.

وقتی معاینه شدم 24 هفته گی ام در پرونده ثبت شد همراه با صدای قلب و.....برایم ازمایش خون نوشته شد ومن هم  همانجا ان را انجام دادم تا دفعه بعد با جواب سونو به خانم دکتر نشان دهم.فعلا مشکل خاصی نبود.ان روز چه برف زیادی هم می امد وهوا سرد بود حتی وقتی کارم تمام شد باز هم در مسیر برگشت بارش برف ادامه داشت اما ته دلم گرم بود وبه این فکر می کردم که با شنیدن واقعیت چه کار می کنی؟چیزی که خودم هم نتیجه اش را خیلی نمی توانستم حدس بزنم هر چند ذهنت امادگی نسبی داشت.

ان روز که به خانه برگشتم خاله به همراه زینب ونرگس پیش ات بودند من هم کلی سورپرایز شدم وقتی وارد شدم سریع جلو امدی ونتیجه را پرسیدی ومن هم واقعیت را طوری که متوجه شوی وبا ادبیات خاص خودت ،برایت نقل کردم .هیچوقت حالت چشمانت را در ان لحظه فراموش نمی کنم وبعد هم شکم مامان را دوباره نگاه کردی وان را بوسیدی ومن هم گفتم که این نعمت را خدا به خاطر دعای خودت به ما داده تا تنها نباشی سریعا امدی وبه نرگس وزینب هم گفتی .البته به این هوا که انها از موضوع اطلاعی ندارند وانها هم همانجا چه قدر نقش بازی کردند گویی تازه در جریان قرار گرفته اند.

قشنگ ترین احساست مربوط میشد به چند بار گریه کردنت که همه اش دنبال گوشه ای بودی تا از شوق این خبر گریه کنی.من هم مانعت نمیشدم وگفتم که هر چه دوست داری گریه کن .چشمان قشنگ ودرشتت تماما قرمز شده بود این اولین بار بود که چنین واکنشی از شما میدیدم همیشه فکر می کردم که این واکنش بیشتر مربوط به بزرگترهاست وگریه بچه ها بیشتر به علت ناراحتی است اما ان شب خلاف ان را دیدم .برای من هم چه قدر لذت بخش بود.در همین حین چه قدر از دعا واستجابت ان از من پرسیدی ومن هم گفتم که به خاطر این نعمت باید شکر گزارخداوند باشی وبا هم سجده شکر به جا اوردیم ودر همان حال  ،من هم دعا کردم وشما با من تکرار کردی.واقعا لحظات قشنگی همراه با احساس خاص بود فکر نمی کنم دوباره چنین حالاتی را تجربه کنم .به نظر من برخی موارد فقط یک بار درزندگی رخ می دهد که این را هم از انها می دانم.

ان شب این حالات همراه با بودن خاله وزینب ونرگس همگی سبب شد که احساس سبکی کنم به نظرم گفتن این واقعیت به تو برایم پروژه ای سنگین بود ولی چه قدر این بار زیاد به راحتی از روی دوشم برداشته شد که همه را مدیون الطاف همیشگی پروردگارم هستم .

ان شب وقتی خاله رفت شما هم بعد کمی بیدار بودن و به علت  خستگی زیاد خوابیدی ووقتی بابایی امد او را ندیدی تا به قول خودت این خبر را تو به او بدهی .ولی در عوض دیشب این کاررا کردی وتا بابایی امد سریع موضوع را گفتی واو هم که انگار بار اولش  است ،که ان را میشنود عکس العمل ماهرانه ای از خودش نشان داد تا موضوع عادی جلوه کند.بعدا به بابایی گفتم که چه قدر گریه کردی واو هم کلی افسوس خورد که کاش این صحنه را میدید وحتی به من هم گفت که کاش از ان فیلم می گرفتی.من در ان لحظه حساس به این چیزها فکر نمی کردم وهمه اش نگران عکس العملت بودم ونشد که از ان تصویری ثبت نمایم ولی خوب همه انها را در قلبم به یادگار گذاشتم .تا بعدها برایت بازگو کنم. البته به همراه مونس ات.تا هر دو شاهد بیان ان باشید .انشاءالله.

خدایا شکرت که این مرحله سخت هم برایم  به راحتی گذشت وختم به خیر شد .بابت همه الطافت سپاسگزارم  واین که ممنونم که دختر فهمیده ای به من عطا فرمودی  که  طبق نظر دیگران خیلی بیش از سن اش متوجه مسایل پیرامونش است.

از ان روز به بعد خیلی به مامان رسیدگی می کنی تا این موهبت الهی به سلامتی بقیه مراحل را طی کند وبه بغل تو بیاید.با نی نی جدید ارتباط خوبی برقرار کرده ای ودر طی روز وشب بارها با او صحبت می کنی وددستت را روی شکم مامان می گذاری تا حرکتش را زیر انگشتان نازک وظریف ات حس کنی.خدایا هیچ کس را از تجربه این لحظات قشنگ محروم نکن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰..
23 دی 92 10:32
عزيزم ..... چقدر انتظار همچين روزى رو داشته ... اميدوارم به سلامتى دنيا بياد نى نى كوچولو
ماناز
پاسخ
دوست خوبم ممنونم که امدید ونظر گذاشتید بله واقعیت همین است اما چون دخترم سالها تک بوده نگران این بودم که نتواند یک رقیب دیگر را مثل خودش در کنارش قبول کند.بالاخره فاصله زیاد سبب این مشکلات برای فرزندان قبلی خواهدشد وبا ان سخت کنار می ایند.باز هم ممنون از ارزوی قشنگتان .
مامان سهند و سپهر
24 دی 92 9:24
چه لحظه زیبایی خیلی خوبه که با نوشتن براش ثبت کردی بدنم مور مور شد . اشک به چشمای منم اومد. خدا ایشالا نگهدار هردوشون باشه
ماناز
پاسخ
دوست عزیزم ممنونم از بیان احساستان .همانگونه که فرمودید لحظه خیلی خاصی بود من هم احساس شما را پیدا کردم .خداوند نگه دار شما ودوتا دسته گلاتون هم باشد .
توت فرنگی (مامان علیرضا)
30 دی 92 15:53
سلام دوست خوبم امروز تو پرسش و پاس جوابتون رو که خوندم دلم هواتون رو کرد گفتم بیام یه سری بزنم وجویای احوال شما نی نی تو راهتون و دختر گلتون باشم خدا رو شکر که همه چی روبراهه انشالله به سلامت بقیه هفته هار و هم طی کنی انشالله این لحظات زیبا و تکرار نشدنی بیشتری هم در راهه وقتی دخترتون نی نی رو بغل کنه و .... اومدم اینجا حس آرامش بهم دستت داد منم مثل شما می گم خدا رو شکر
ماناز
پاسخ
سلام دوست بسیار عزیزم واقعا از ته دل می گویم که من لایق این همه محبت ولطف شما نیستم خیلی ممنونم که با امدن به کلبه من ودخترم به شما حس ارامش می دهیم من واقعا نمی دانم که چه بگویم گلم.از دعای خیرتان هم سپاس فراوان دارم.من به دعای شما ونیت شما دوستان گلم امیدوارم.
توت فرنگی (مامان علیرضا)
30 دی 92 15:58
دوست خوبم با توجه به رشته شما که خیلی هم واقعا برای ما نیازه دوست داشتم اگه افتخار بدین مطالبی در این زمینه برای ما مامان ها قرار بدین که استفاده کنیم وافعیتش من چند بار می خواستم ازتون دعوت کنم تو سایت سرزمین کودک که ویژه مادران و بچه ها هست قبول کنید و هر وقت می رسید مطالبی در این زمینه قرار بدین اما با توجه به وضعیتی که دارین روم نشد اما می خواستم بگم اونجا خونه شما هم هست سعی کردم تو زمینه جدیدی برای بچه ها و مادران دست به کار بشم که تا حدودی هم پیش رفتم برای بچه ها و دلم می خواد همه برای هم هر کس هنری مطلبی یا با توجه به رشته تحصیلیش اگه تجربه ای داره در اختیار هم قرار بدیم دوست داشتین سر بزنین به سایت سرزمین کودک خوشحال میشم sarzaminekoodak.ir
ماناز
پاسخ
دوست خوبم من برای پاسخ به این قسمت به وبتان می ایم.
mahtab
30 دی 92 17:23
سلام بعد ازمدتهاامروز اومدماینجا، ادرستون رو نداشتم واقعا مبارکه منم ذوق زده شدم
ماناز
پاسخ
سلام دوست عزیز ممنون که تشریف اوردید شما ما را هم ذوق زده کردید که به یاد ما همچنان هستید ممنون بابت تبریکتان.