فاطمه محیا فاطمه محیا ، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

قدر تو را می دانم متولد قدر

نوشته هایی برگرفته از صحبتهای یک کارشناس تربیتی

ازنظر اسلام دوره تربیتی به ٣ دوره ٧ساله تقسیم میشود .در ٧سال اول همانطور که اکثریت می دانند به دوره پادشاهی بچه معروف است اما گاهی در تفسیر این کلمه اشتباه صورت می گیرد. پادشاهی یعنی بچه در حیطه خودش پادشاه است نه برای پدر ومادر وکل خانواده. نباید بدون قید وشرط در اختیار اوامر کودک باشیم .خیلی از خانواده ها فکر می کنند کودک در این دوران پادشاه مطلق است حتی برای پدر ومادرش هم می تواند برنامه بریزد وانها را تابع خودش کند واین کاملا اشتباه است وحد ومرز این پادشاهی مهم است. در ٧سال دوم که مرحله گذر از خردسالی وورود به دبستان است قضیه فرق می کند.بچه ها از سن پادشاهی (سن گذر)وارد سن اطاعت پذیری میشوند.اگر مسیر پادشاهی مسیر استانداردی باشد در سن ...
14 آذر 1391

محرم وتوصیه های مامان

دختر پاکم: دیگر به سنی رسیده ای که عزاداری این روزها را می فهمی اخه پارسال که با هم می رفتیم روضه امام حسین علیه السلام ،وقتی مامان گریه می کرد تو می پرسیدی چی شده مامان ؟از دست من ناراحتی؟اما امسال دیگه خانم شدنت را به من ثابت کردی .یادمه وقتی شبکه پویا داستانهای محرم را نقل می کرد با دقت نگاه می کردی وحتی اشک هم  میریختی برای این همه ظلم وستم که شقی ترین افراد بر امامشان ویارانشان روا داشتند.ببین چقدر ظالمانه رفتار کردند که تو هم مات ومبهوت کارهایشان شدی .یکی از سوالاتت این بود که حالا چرا به بچه کوچک اب ندادند؟مگه ان بچه چکار کرده بود؟چرا من هر وقت اب می خواهم حتی برای لحظه ای معطل نمیشوم ولی او که از من هم کوچکتر بوده چرا باید تشن...
5 آذر 1391

تصمیم سخت+نمونه سوالات احتمالی شما از من در اینده در ارتباط با ان

دختر گلم نفس مامان : این یک ماه درگیری شدید ذهنی برای کار کردنم دارم در دوراهی بدی گیر کرده ام از یک طرف بابایی وتو واز طرف دیگر اینده شغلی ام. می دانی من تا حالا صبر کرده بودم تا شما بزرگ شوی وبروی مدرسه بعد سر کار بروم اما من فقط به صبحها فکر می کردم حتی ازمون استخدامی هم که دادم فقط درمانگاه را انتخاب کردم تا صبحها کار کنم اما یک دفعه وسط کار گفتند انهایی که در بهداشت قبول شده اند را ما ،در درمان یعنی بیمارستان استخدام می کنیم.که ان هم شیفتی است وعصر وشب هم دارد اما من دوست ندارم به خاطر کار م ،تو وبابایی به سختی بیفتید.مامان فاطی وبابا امیر شدیدا مخالفند خاله هم که گفته تابستان که کارم سبکتر شود کمکم می دهد .بابایی هم که می گوید زحمت خو...
24 آبان 1391

کد 72 تن چه بود؟

عزیز دل مامان: به برکت دانش اموز شدن شما ،ما هم پس از سالیان دراز نیمکت نشین شدیم(منظورم نوع فوتبالی اش نیست)در جلسه مادران مدرسه شما ،گاهی جلسات پایه ای هم هست که هر مادری باید در کلاس فرزندش حضور داشته باشد تا از نزدیک شاهد نحوه اموزشها باشد امروز هم از ان روزها بود ووقتی به کلاست امدم وهمراه بقیه همکلاسی هایت پشت نیمکت نشستم دوباره حس تازه شدن به من دست داد شدم مثل یک گل که پس از ابیاری دوباره با طراوت میشود. در کلاس امروز با یاد گیری عربی وزبانت همراه بودم .چقدر زیبا بود وقتی دیدم در هر کلاسی تماما به همان زبان صحبت میشود ونباید فارسی صحبت می کردید. این به مکالمه ات در اینده خیلی کمک می کند.چیزی که در همه جا رعایت نمیشود.دردرس زبان ب...
20 آبان 1391

در جشنواره بازی چه گذشت؟

دختر گلم: امروز مدرسه تان با حضور مامانهای پیش دبستانی و اول جشنواره بازی برگزار کرده بود .قبل از برگزاری به مامانها دستورات لازم و اهداف جلسه گفته شد. این که ما هم باید مثل شما ها کوچک شویم و وارد دنیای زیبای کودکی شویم. هر گروه شامل دو تا مامان با دخترشان بود.من وتو هم با حنانه هم گروه بودیم.محل ان در نمازخانه بود. وارد که شدیم روی هر میزی یک بازی مخصوص بود که از این قرارند: اولین ان نخ کردن سوزن با اندازه های مختلف بود وتو توانستی در زمان کوتاهی این کار را انجام دهی.حتی دو تا نخ را از یک سوزن رد کردی .امتیازها با دادن دکمه های رنگی بود هر چه در زمان کمتری انجام میشد دکمه بیشتری می گرفتیم. بعد به سراغ بازی زبان وبعد عربی رفتیم. &...
10 آبان 1391

یک روز ودو مناسبت

دختر عزیزم: امروز روز تولدت است اما یک مطلبی را می خواهم برایت بنویسم تاوقتی بزرگ شدی بخوانی تا منظورم را بهتر متوجه شوی. تولد امسالت مصادف با شب شهادت امام جواد علیه السلام شده وبرای ما اولویت  این است .ما هر چه داریم از برکت ائمه اطهارمان است. باید در زندگی جوری زندگی کنیم که با شادی انها شاد،وبا عزاداریشان ما هم به تبع انها عزادار باشیم .مامان را ببخش که امروز برایت تولد نگرفتم واز شادی خبری نبود.قرار شده اخر این هفته با چندروز تاخیر یک جشن کوچولو وخودمانی برای تو گل پاکم بگیرم.پس با هم می گوییم ومی نویسیم: شهادت امام جواد علیه السلام بر تمام شیعیان جهان تسلیت وتعزیت باد ...
24 مهر 1391

اولین اردوی مدرسه

دختر گلم: امروز مامان امده بود جلسه مادران مدرسه ات ،که دومین جلسه بود.در ماه یک جلسه یا بسته به مورد ،بیشتر گذاشته میشود.موضوع جلسه این هفته مربوط به اردوی کوهنوردی پنجشنبه این هفته یعنی ٢٧ مهر ماه است که باید مادران هم حضورداشته باشند.منظور از این اردو فقط گردش صرف نیست بلکه با مفاهیمی اشنا میشوی که بیشتر در ایند ه برایت کاربرد دارند.صحبتهای معاون اموزشی مدرسه ات بسیار مفید وکاربردی بود که هدف اصلی ان را بیان می کردوانرا با مصداقهای زندگی مقایسه می نمود.در این اردو قرار شده که تا اخر یک مسیر را که مشخص شده برویم هر چند باسختی زیاد واین مفهوم عمیقی دارد.مامانها قرار شده با بچه ها همپا شده ودر دنیای انها وارد شوند.مب...
22 مهر 1391

پوشه یا موشه؟؟؟؟

دختر عزیزم: این روزها تو وبیشتر از ان من در حال تجربه کردن روزهای خوبی هستیم .بله روز های مستقل شدنت ،روزهای بیش از پیش خانم شدنت،روزهای یاد گیری های مطالب وکارهای خوب و....که همه این ها برای مامان خیلی قشنگ است.برایت زندگی معنی دیگری گرفته از ان صبح زود که از خواب ناز بیدار میشوی تا اخر شب همه طبق یک نظم منطقی جلو می روند والان بهتر مفهوم نظم  وداشتن برنامه در زندگی را می فهمی . روز اول بعد از جشن شکوفه ها که به مدرسه رفتی ٤مهر ماه ٩١بود البته وقتی صبح به سرویس رساندمت در راه برگشت حال عجیبی داشتم .یک باره تنها شدم دیگر دختری که ٢٤ ساعت در کنارم بود مامان را تنها گذاشته بود.نمی دانم تو چه حسی داشتی اما روز اول سخت گذشت وهمه اش به...
11 مهر 1391

چیزی فراتر از یک جشن

شکوفه خانه ما ،دخترعزیزم: این مطالب را در حالی مینویسم که تو در خواب نازی هستی که به علت مشغله شما در این روز خاص بود وان هم از روزهای تکرار نشدنی زندگیت که فراتر از یک جشن است اما اسمش "جشن شکوفه ها"است که برای امادگی شما برای ورود به محیط مقدس دانش اموزی است البته در پایه پیش دبستانی . امروز من هم با تو به دوران بچگی سفر کردم وچه خوش بود البته در زمان ما چیزی به این نام نبود اما هنوز هم ان را به خاطر دارم ودر ذهنم نوشته ام هر چند جزییاتش را نمی دانم اما یادم هست از همان اول عاشق مدرسه بودم وهیچوقت به علت دوری از خانه ومخصوصا مادرم ان زمان گریه نکردم بر خلاف برخی بچه ها . امروز ساعت ٧ونیم صبح بیدارت کردم وتا اماده شدی حدود ٨ بود که رو...
29 شهريور 1391