فاطمه محیا فاطمه محیا ، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 10 سال و 5 روز سن داره

قدر تو را می دانم متولد قدر

خاطره سفرنوروزی92

برگ گل ما: بالا خره بعد چندروز از اتمام مسافرت نوروزی توانستم بیایم واز خاطره سفر برایت بنویسم.همانطور که گفتم قسمت شد هوایی برویم عتبات.برای شما خیلی جالب بود وقتی فهمیدی با هواپیما قراره برویم اخه تا حالا سوار نشده بودی.قبلش خیلی سوالها از من می کردی که یکی از انها که جالبتر از بقیه بود را می نویسم اینکه ما چگونه سوار هواپیمایی میشویم که وقتی از زمین به ان بالا نگاه می کنم خیلی کوچک است حتی از هواپیمای اسباب بازی هایم هم کوچکتر است.ومن سعی می کردم با دادن توضیحات کافی شما را قانع کنم.تا جواب را کاملا متوجه نشوی  ول کن نیستی اینقدر می پرسی تا من از جواب دادن دادن خسته میشوم.اما ادامه ماجرا روز ٥ فروردین ما به همراه بابا ح...
29 فروردين 1392

برنامه نوروز 92

عزیز دلم: چند روزی است که پس از اتمام سال تحصیلی 91 تعطیل شده ای ومانند قبل شدی مونس 24 ساعته مامان.وقتی مدرسه میرفتی خیلی خسته میشدی ودیگر نای شیطنت نداشتی اما این روزها دوباره شدی همان دختر بلای مامان.راستی امسال عید اگر توفیقی باشد می خواهیم به عتبات برویم این چهارمین بار است که عازم میشویم.به نظر من در این ایام هیچ جا بهتر از انجا نیست .در هیچ جا نمی توانم به ارامش برسم جز کنار حرم مولا یمان و حضرت ابا عبدالله الحسین.پارسال که رفتیم هنوز یاد ان انفجار از خاطر پاک ات محو نشده فکر می کنی باز هم قرار است جایی منفجر شود اما نه گلم.همیشه اینگونه نخواهد بود همه چیز دست خداست.واوست که سرنوشت مان را رقم میزند وچه جایی بهتر از انجا برای جان داد...
27 اسفند 1391

فردایی که هیچوقت نیامد

برای این که بیشتر در جریان موضوع قرار بگیرید پست"تصمیم گیری سخت و..."را قبلش بخوانید. رنگ زندگی مان دختر عزیزم: اینها را در شرایطی می نویسم که می دانم الان کاملا قادر به درکش نیستی.می نویسم برای اینده ات.ان موقع که مسایل را فقط از زاویه دید بچه گانه وپاکت نمیبینی.ان موقع  که گاهی برای دیدن نیاز به تغییر این دید ها داری که نمی دانم نامش چیست؟ می دانی که موقعیت استخدامی برایم پیش امد که تقریبا از اردیبهشت سال قبل تا امروز با همه افت وخیزش درگیر ان هستم یعنی گذشتن از هفت خوان رستم .اززمانی که ابلاغم زده شد محل کارم در قسمتی از بیمارستان تعیین شد که ربطی به رشته ام نداشت با وجود صحبت با دانشگاه ورییس بیمارستان که مایل به همکاری بودن...
1 اسفند 1391

فلاش بک(3)

ادامه فلاش بک 2: از لحظه دنیا امدنت تا یک ماه ونیم شدنت خانه مامان فاطی بودیم چون شرایط خاصی داشتم ومثل بقیه که سزارین شده بودند ،نبودم مدتهای زیادی بعد عمل درد شدیدی در محل بخیه ها داشتم .خیلی به سختی شیرت می دادم .فقط اوقاتی که مجبور بودم با کلی زحمت از تخت می امدم پایین.می گفتند به نوع عمل و ترمیم ان مربوط میشود.هر چه بود گذشت.وقتی امدیم خانه خودمان هوا خیلی سرد شده بود مخصوصا که سال اول هم جسم خانه مان خیلی سرد بود حتی شوفاژهاهم قدرت جنگیدن با سرما را نداشتند وما مجبور بودیم بخاری برقی هم در اتاق خواب روشن کنیم.ولی این ها باعث شد از همان اول به سرما عادت کنی .خودت هم خیلی گرمایی بودی در محیط سرد بهتر می خوابیدی. یادمه ما خودمان ...
15 بهمن 1391

بیماری وازمون و مسافرت

نفس زندگی مون: امدم فلاش بک ٣ را بنویسم دیدم حال وحوصله اش را ندارم اخه چند روزه سرفه های شدیدی می کنی خانم دکتر گفت فعلا انتی بیوتیک لازم نیست وهمان ضد سرفه معمولی کافی است .دیروز که به مدرسه نرفتی ولی امروز را خانم دکتر اجازه داد که بروی.البته صبح قبل رفتن خیلی سرحال نبودی نگرانم ممکنه امروز از مدرسه زنگ بزنند که بیایم ببرمت. راستی امروز  امتحان و جشن پایان دوره روخوانی قرانت هم هست دیگه نتیجه این چند سال رفتنها مشخص  خواهد شد وتو میشوی دختر قران خوان مامان .دیشب که با مامان قران می خواندی پیشرفتت خستگی ام را بیرون کرد  چقدر خوشحالم که این امدن ها ورفتن ها تحت هر شرایطی  والبته گاهی با سختی ...
8 بهمن 1391

فلاش بک (2)

ادامه پست قبلی: پس از اینکه به وجودم پا گذاشتی خیلی احساس سبکی می کردم ان سال تازه اثاث کشی کرده بودیم .چون هنوز بعضی جاهای خانه اماده نبود یک دوماهی بود که نتوانسته بودیم اسبابها را جا دهیم .نه کمدداشتیم ونه اشپزخانه اماده بود همین طور که انها روی زمین بودند کم کم اماده سازی می کردیم ان سال مامان فاطی هم به کمکمان امده بود چون بابایی که روزها سرکاربود وشبها ساعت محدودی کمک می کرد .وقتی فهمیدم بادارم دیگه کارزیادی نمی توانستم بکنم.کارها به کندی پیش میرفت اما وقتی به وجودت فکر می کردم ارامش می یافتم. حدودا نوروز ٨٥ بود که امادگی نسبی پیدا کردیم ان سال عید خوبی بود چون اولین سال بود که در خانه خودمان بودیم ویک مزه دیگری داشت وتو هم که...
6 بهمن 1391

فلاش بک (1)

نازدانه ام: گاهی لازم است در زندگی به عقب برگردیم تا با یاداوری وقایع ،هم تجدید خاطره ای شود وهم مسائل را از دید دیگری که ان روزها نگاه نکردیم،ببینیم تا حال هر چه نوشتم زمان فعلی بود اما دوست دارم به عقب برگردم تا ناگفته ها را برایت بنویسم نمی دانم در اینده چه پیش می اید شاید نتوانستم انها را برایت بگویم. من وبابایی در سال ٧٧ عقد کردیم ان موقع من دانشجو بودم در شهرستان.یک سال مانده بود تا درسم تمام شود یادم است در ایام امتحانات اخر ترم وقتی مامان فاطی به خوابگاهم زنگ زداز امدن خواستگار صحبت کرد من هم که در اوج امتحانات بودم گفتم الان امادگی اش را ندارم اما گفت مادرش خیلی عجله دارد گفته اگر میشود با هواپیما بیاید تا مراسم خواستگاری ا...
20 دی 1391

تو معلم ومن شاگرد

نفس مامان وبابایی: این روزها برای من معلم شدی ومن میشم شاگرد ت.هرچی در مدرسه یاد می گیری البته اگر بخواهی می ایی وبه مامان هم یاد میدهی.خیلی خوشحالم وقتی میبینم هدف از تمام این اموزشها ،مستقل کردن شما در این سنین و قبول کردن مسئولیتی در حد توان تان است.امدی گفتی امروز من مسئول سفره غذای بچه ها بودم.یک روز هم مسئول اب خوردن انها هستم. اینها یعنی فهماندن این موضوع که دیگر از دنیای کودکی ،وارد دنیای دیگری میشوید ویک تمرینی برای اینده است. امروز برای مامان جدول سودوکو کشیدی وبا ٤ رنگ به من یاد دادی چه طوری خانه های جدول را پر کنم.فکر می کنم شاگرد خوبی بودم.اما امان از روزی که یک مطلبی را درست متوجه نشوم.دیگر خونم گردن خودم است. در مدرسه گف...
2 دی 1391

جواب کد 72 تن

گل گلک مامان : از این به بعد تصمیم گرفتم که صحبتهای کارشناسانه ای را که در جلسه مادران مدرسه ات ،مطرح میشود را در وبلاگت بنویسم تا هم به درد اینده ات بخورد وهم دیگران استفاده کنند.من خودم برای این منظور یک دفترچه یادداشت پربرگ خریده ام تا همه را یکجا داشته باشم وهر بار مجبور نباشم روی کاغذی جلسات را یادداشت کنم که هم امکان گم شدنشان است وهم کمتر قابل استفاده.گویی یک نسخه ای است که در مواقع نیاز به ان مراجعه می کنم تا درمان را از لابه لای برگهایش پیدا کنم. میبینم وقتی مادرانی هستند که با شرایط دشوار واوردن بچه کوچک وحتی بارداری مشتاقانه به این جلسات می ایند ویا داشت می کنند به خودم می گویم پس من باید چند برابر استفاده کنم چون شرایط دش...
25 آذر 1391